کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

یکی از شیوه‌های گفتن، گفتن به قصد تحقیر است و بدبختانه من با چم و خم این شیوه کم و بیش آشنا هستم و از گوشه کنارش قدری سر در می‌آورم. کار به این شکل است که گوینده دام پهن می‌کند و جمله‌ای که می‌کارد کارش کار همان تکه‌پنیریست که برای موش می‌کارند توی تله، یعنی که اصلا و ابدا خوردنی نیست.

این که از جمله معنی ثانی و ثالث مراد کنند شیوه‌ی معمولیست. کاریست که هنرمندان و لطیفه‌گویان می‌کنند. به این شیوه که جمله‌ای می‌کارند و رهگذر را به آن کنجکاو می‌کنند. رهگذر می‌آید و می‌بیند که آن‌چه دیده چیزِ دیگری بوده. آن‌چه هنرمند یا لطیفه‌گو می‌کارد، غالباً خوردنیست و غالباً هدیه‌ایست که به این شیوه لذت بخشیدنش را دوچندان می‌کنند. هنرمند و رهگذر در جشنی مخصوص با یکدیگر شریکند. هنرمند هرچه‌قدر هم که معما را دور و دراز کند، نهایتاً منتظر است تا کسی پاسخ دهد. سر عناد ندارد.

اما همیشه چنین نیست و کسی که پشت چنین گره‌های زبانی‌ای نشسته لزوماً لطیفه‌گو نیست و آن‌چه تدارک دیده شده هم لزوماً جشن نیست، بلکه عزاست و چیزِ خوردنی‌ای هم اگر پیدا شود غیر خرمای ختم نیست. گوینده‌ی چنین جملاتی، شما را به عزای خودش دعوت کرده، دقیقاً به این قصد که راهتان ندهد. صاحب این معما ابدا منتظر جواب درست شما نیست. به عکس، جواب‌های غلط می‌خواهد. منتظر است پاسخ غلط بدهید تا خوب پیش خودش (و نه هیچ کس دیگری) تحقیرتان کند. بی‌تعارف همین است. از آن‌جا که معما پاسخی ندارد، به محض آن‌که لب باز کنید شکست خورده‌اید. قضیه‌ی سرو سخن‌گو است و دایه‌ی جادوگر.

غالباً در دام‌هایی از این دست می‌افتیم و یک آن می‌بینیم که نشسته‌ایم و هذیان تفسیر می‌کنیم. در چنین مواقعی مطمئن باشید که هرچه می‌گویید غلط است. گوینده زمینش را طوری چیده و مجلس عزایش را طوری آراسته که شکست خودش و هرکسی که به او نزدیک می‌شود قطعیست. اگر آدم کم‌حوصله‌ و بی‌طاقتی هستید، در مواجهه با چنین جملاتی یک لحظه هم درنگ نکنید و سرکِ بی‌جا نکشید. و اگر در آواز خواندن تبحری دارید، بی‌آنکه جوابی بدهید، سعی کنید صاحب جمله را از معمای مهلکش دور کنید. گوینده‌ی این‌گونه جملات در لفافه فقط یک حرف می‌زند: نجاتم دهید.

 

۱ نظر ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۱۰
عرفان پاپری دیانت

 

در کتاب سندبادنامه، سندباد حضور بسیار اندکی دارد. آن‌چه حاضر است، اسم سندباد است و شخص او در هفت روز کلیدی قصه غایب است.

 

شرح ماجرا (خطر لو رفتن وقایع):

در فال شازده گره دیده‌اند و بعدِ گره گشوده اگر شود- گشایش. از طرفی مغز شازده شوره‌زار است. چیز یاد نمی‌گیرد. سندباد عهد شصت‌روزه می‌بندد که شازده را دانا کند. می‌رود و کعبه‌ای می‌سازد و دانش را بر جداره‌های کعبه می‌نویسند همراه شازده شصت روز را در آن کعبه سپری می‌کند و روز شصتم زیج و اسطرلاب می‌گیرد و می‌بیند که وقتِ گره رسیده و هفت روز نحسی خواهد بود. به شازده فرمان سکوت می‌دهد و خودش متواری می‌شود. دیگر سندباد را نمی‌بینیم و تنه‌ی اصلی کتاب با فرار سندباد شروع می‌شود.

شازده به کاخ برمی‌گردد اما ساکت است. می‌فرستندش به اتاق زنی تا لب وا کند. (در متن ظهیری کنیز است. در متن‌های کهن‌تر ممکن است کس دیگری بوده باشد.) زن انگ تعرض می‌زند به پسر. شاه می‌گوید که شازده را بکشید. هفت وزیر حرف یکی می‌کنند که شازده نمیرد. هرکدام درباره‌ی مکر زنان ‌قصه‌ای می‌گوید و زن هم در عوض در دفاع از خود قصه‌ای می‌سازد و به این ترتیب، هفت روزنحسی علی‌الظاهر به قصه می‌گذرد و روز هفتم شازده لب باز می‌کند و سندباد برمی‌گردد و زن رسوا می‌شود و دانش شازده ظاهر می‌شود و الخ.

 

اما آن‌چه مسکوت می‌ماند اعمال سندباد است؛ که وقتی گریخت به کجاها رفت؟ و چه کارهایی از او سر زد؟ و در سمت غایب قصه چه‌طور توانست گره را باز کند؟

 

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۵۹
عرفان پاپری دیانت

-

شب که چشم می‌بندم، همیشه خیال می‌کنم که تیغه‌ی بسیار ظریفی از آسمان می‌آید و مرا به دقت می‌بُرد.

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۳۰
عرفان پاپری دیانت