س.ر
یکی از شیوههای گفتن، گفتن به قصد تحقیر است و بدبختانه من با چم و خم این شیوه کم و بیش آشنا هستم و از گوشه کنارش قدری سر در میآورم. کار به این شکل است که گوینده دام پهن میکند و جملهای که میکارد کارش کار همان تکهپنیریست که برای موش میکارند توی تله، یعنی که اصلا و ابدا خوردنی نیست.
این که از جمله معنی ثانی و ثالث مراد کنند شیوهی معمولیست. کاریست که هنرمندان و لطیفهگویان میکنند. به این شیوه که جملهای میکارند و رهگذر را به آن کنجکاو میکنند. رهگذر میآید و میبیند که آنچه دیده چیزِ دیگری بوده. آنچه هنرمند یا لطیفهگو میکارد، غالباً خوردنیست و غالباً هدیهایست که به این شیوه لذت بخشیدنش را دوچندان میکنند. هنرمند و رهگذر در جشنی مخصوص با یکدیگر شریکند. هنرمند هرچهقدر هم که معما را دور و دراز کند، نهایتاً منتظر است تا کسی پاسخ دهد. سر عناد ندارد.
اما همیشه چنین نیست و کسی که پشت چنین گرههای زبانیای نشسته لزوماً لطیفهگو نیست و آنچه تدارک دیده شده هم لزوماً جشن نیست، بلکه عزاست و چیزِ خوردنیای هم اگر پیدا شود غیر خرمای ختم نیست. گویندهی چنین جملاتی، شما را به عزای خودش دعوت کرده، دقیقاً به این قصد که راهتان ندهد. صاحب این معما ابدا منتظر جواب درست شما نیست. به عکس، جوابهای غلط میخواهد. منتظر است پاسخ غلط بدهید تا خوب پیش خودش (و نه هیچ کس دیگری) تحقیرتان کند. بیتعارف همین است. از آنجا که معما پاسخی ندارد، به محض آنکه لب باز کنید شکست خوردهاید. قضیهی سرو سخنگو است و دایهی جادوگر.
غالباً در دامهایی از این دست میافتیم و یک آن میبینیم که نشستهایم و هذیان تفسیر میکنیم. در چنین مواقعی مطمئن باشید که هرچه میگویید غلط است. گوینده زمینش را طوری چیده و مجلس عزایش را طوری آراسته که شکست خودش و هرکسی که به او نزدیک میشود قطعیست. اگر آدم کمحوصله و بیطاقتی هستید، در مواجهه با چنین جملاتی یک لحظه هم درنگ نکنید و سرکِ بیجا نکشید. و اگر در آواز خواندن تبحری دارید، بیآنکه جوابی بدهید، سعی کنید صاحب جمله را از معمای مهلکش دور کنید. گویندهی اینگونه جملات در لفافه فقط یک حرف میزند: نجاتم دهید.
اینجوری به جملات و زیان نگاه کردن که آدم رو دچار اون "تب مغزی" شخصیت های داستایوسکی میکنه!