کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۲/۱۳
    .
  • ۰۳/۰۱/۲۱
    .
  • ۰۲/۱۲/۱۸
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۹
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۷
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۴
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۲
    .

آخرین نظرات

quelli dell'elefante

پنجشنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۳۸ ب.ظ

معلومم نمی‌شود انگار که چرا هر که به مهمانی می‌آید اینجا، اول کار، سلام‌نکرده، تبر به دست چشم‌چشم می‌کند که ببیند ستون ثقل خانه کجاست. 

فرض کنید که گلدان گلی در خانه دارید و غریبه‌ای به هوای دیدن آن گلدان مهمان شما می‌شود و با شما دوست می‌شود و در خانهٔ شما می‌ماند. و شما وقتی از اوقات خود را صرف پذیرایی از او می‌کنید. کم‌کم متوجه می‌شوید که او دیگر بر خلاف روزهای اول چندان کاری به کار گلدان ندارد و دیگر توجهی به گلدان نمی‌کند و در مراقبت از آن، به شما کمک نمی‌کند و برعکس، مدام به پر و پای شما می‌پیچد و به نظر می‌رسد که حتی میان خودش و آن گلدان مجادله‌ای می‌بیند. او به زودی یادش می‌رود که به هر حال مهمان است، و یادش می‌رود که برای تماشا آمده. و یادش می‌رود که به چه بهانه‌ای و با چه کلماتی ابتدائاً وارد خانه شده و دیر یا زود مچش را هنگام شکستن گلدان ممکن است که بگیرید و یا در حالی که دارد تکه‌های شکستهٔ گلدان شما را در جایی مخفی می‌کند، پیدایش کنید و اگر به او بی‌حرمتی و بی‌ادبی‌اش را یادآور شوید، احتمالاً به شما خواهد گفت که مهمان‌نوازی سرتان نمی‌شود که وقتی مهمانتان سهواً چیزی را شکسته، او را چنین مؤاخذه می‌کنید و با جار و جنجال احتمالاً خانهٔ شما را ترک می‌کند و به همان جایی که جایش بوده برمی‌گردد. 

من اگر عاشق چشم‌های کسی باشم، کورش نمی‌کنم. یا اگر سیاهیِ کسی را خواسته باشم، به حلقش آفتاب حقنه نمی‌کنم. و سعی می‌کنم که مزاحم خواب کسی نشوم. هرچند که گویا در این دنیا کسی دلش احترام نمی‌خواهد. کسی دلش خواب نمی‌خواهد. جماعت بی‌ادبند، و عاشق که می‌شوند بی‌ادب‌تر می‌شوند. 

-

در اوایل قرن چهارم هجری، گروهی از مسلمانان اسماعیلی که به فرماندهی ابوطاهر جنابی در بحرین قدرت را در دست گرفته بودند، به مکه حمله کردند و حجرالأسود را دزدیدند و به بحرین بردند و حتی به یک روایت، سنگ سیاه کعبه را شکستند.

«گفته شده است که در این واقعه ابوطاهر با یک سپاه نهصد نفری وارد مسجدالحرام شد و این در حالی بود که او مست بود و بر روی اسبی قرار داشت و ششمیر عریانی در دستش بود و حتی اسب او نزدیک بیت‌الله ادرار نمود.»

حجرالأسود نهایتاً بیست و دو سال بعد از این واقعه به مکه برگشت و در جای اصلی خود نصب گردید.

۰۱/۰۵/۱۳
عرفان پاپری دیانت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی