کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۲/۱۳
    .
  • ۰۳/۰۱/۲۱
    .
  • ۰۲/۱۲/۱۸
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۹
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۷
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۴
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۲
    .

آخرین نظرات

.

يكشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۱۱ ق.ظ

There is a war between the rich and poor
A war between the man and the woman

There is a war between the ones who say there is a war 
And the ones who say there isn't

-

لابد اینجا، در این صفحه، من مجازم که چیزی منحصراً راجع به خودم بنویسم. من مدت‌هاست که بدم می‌آید که خودم سوژهٔ فکر خودم باشم (به بیان دیگر و به عنوان پیش ‌درآمد: بدم می‌آید که دیگران سوژهٔ فکر خودشان باشند و محض شباهتی که به آن دیگران ممکن است پیدا کنم، نسبت به چنین عملی به طور عمومی اکراه پیدا کرده‌ام) هرچند که کار بسیار مفرحی است. به هر ترتیب. 

در بسیاری از بزنگاه‌ها که پیوند میان آدم‌ها پررنگ‌تر از باقی وقت‌ها می‌شود، من احساس تنهایی می‌کنم، و این دقیقاً وقتی است که تنهایی به معنی خیانت و تکروی است. خیال می‌کنم که آرزوی من آرزوی هیچ‌کس نیست و آرزوهای دیگران هیچ وقت مال من نبوده‌اند و هیچ وقت مال من نمی‌شوند و خیال می‌کنم که خیال من خیال هیچ‌کس نیست و دل من با دل هیچ‌کسی پیوند نخورده است. من شاید از کسی به آن معنی متنفر نباشم، اما با همه غریبه‌ام. مگر با معدود کسانی که به واسطهٔ خون خویشیِ ناگستتنی‌ای دارم، خیال می‌کنم که با هیچ‌کس پیوند نخورده‌ام، نه جسماً و نه فکراً. 

وقتی که راجع به مسئله‌ای خوشحالند، من در دلم می‌گویم که این خوشحالی شماست. و وقتی که خشمگین‌اند، من با خودم می‌گویم که این خشم آن‌هاست. خشم من و خوشحالی من همیشه و بالاجبار باید در خفا باشد. من میان آن‌ها همیشه کافر محسوب می‌شوم. پس همیشه سر به زیر و آهسته‌گو، با احتیاط تمام، سعی می‌کنم مثل ماهی میانشان بلغزم، بلکه به سلامت بگذرم. ولی خشم من برایشان کفر است و شادی من در چشمشان عین الحاد است. و میان من و آن‌ها (یعنی دور و بری‌هایم و یعنی خرده‌جماعتی که به آن تعلق دارم) یک خصومت مخفی ابدی گویا هست.  کافی است راجع به چیزی هم‌صدا شوند، من صدای خودم را می‌برم. و هیچ‌وقت از من نمی‌پرسند و من هم هیچ‌وقت بهشان نمی‌گویم که آنچه زیبا می‌پندارید و شب و روز ستایشش می‌کنید، در نظر من بسیار چندش‌آور است. آن چه می‌شنوید چندش‌آور است. خیالی که در خلوتتان می‌کنید اسباب تهوع است. و خواب‌هایی که می‌بینید عموماً بسیار بی‌مزه‌ و نفرت‌انگیزند. 

شب و روز راجع به شیطان حرف می‌زنند و شیطان را نفرین می‌کنند. شر شیطان طبیعتاً عام است و نصیب همه می‌شود، از جمله من. اما، گاه در خلوت خودم خیال می‌کنم که اگر شیطان بلای جان آن‌هاست، به درک که بلای جان من هم هست، و زیر لب، طوری که خودم هم نشنوم، می‌گویم که شرش ای کاش کم نشود. 

من با لباس مبدل، انگاری، سال‌هاست دارم میان آن‌ها زندگی می‌کنم. و همیشه حواسم بوده (از جمله همین حالا در حال نوشتن این کلمات) که چیزی از خودم لو ندهم. و همیشه با دهان بسته میان آن‌ها زندگی کرده‌ام. و هیچ‌وقت نگفته‌ام که چه‌قدر ازشان بدم می‌آید. برعکس، گاه و بی‌گاه، می‌شنوم که عابری یا دوستی یا دشمنی، نمکی می‌پراند که صاف روی زخم من می‌نشیند، بی‌آنکه بداند که من چنین زخمی دارم. و هروقت که چنین می‌شود، می‌روم و زخمم را باز مخفی‌تر از آنچه هست می‌کنم. می‌گویند که مار از پونه بدش می‌آید. من وسط پونه‌زار زندگی می‌کنم. یا مثل یک جاسوس، که وسط جنگ، در لباس مخفی به کشور دشمن آمده باشد، و تمام روز در کوچه و بازار باید بشنود که راجع به او و راجع به ولایتش بد و بیراه می‌گویند.

۰۱/۰۵/۰۲
عرفان پاپری دیانت

نظرات  (۱)

همیشه جنگی هست و گفتن و دانسته‌شدنش، دردی از گوینده دوا نمی کنه.

پاسخ:
بله. هیچ دردی. خصوصاً وقتی که پیروزی یا شکستی هم درش نیست گویا. 
-
عرض دلتنگی. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی