کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۵/۳۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۲۶
    .
  • ۰۴/۰۵/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۴/۲۱
    .

آخرین نظرات

  • ۲۲ مرداد ۰۴، ۱۵:۵۵ - عرفان
    144 ۵و۷

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رنگ» ثبت شده است


جهان باید یک رنگی داشته باشد بالاخره. رنگِ اصلی و حقیقیِ دنیا؛ و ما و همه‌ی موجوداتِ دیگر با رنگ‌های گونه‌گونِ‌مان بر آن رنگِ اصلیِ دنیا زندگی می‌کنیم. 

بعد وقتی که عزرائیل می‌خواهد بیاید پیدایمان کند، از روی همین تفاوتِ رنگِ ما با رنگِ پس زمینه ردِمان را می‌گیرد و می‌بردمان. 

اما اگر ما این رنگِ اصلیِ جهان را پیدا کنیم و به تمامی به آن رنگ دربیاییم -مثلاً جهان زرد باشد و ما هم سراپا زرد شویم- دیگر عزرائیل هرچه بگردد پیدایمان نمی‌کند.

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۷ ، ۱۶:۰۲
عرفان

جابه‌جایی (لمسِ) سوژه به بی‌نظمیِ تن (متن) می‌انجامد. 


سوژه نقطه است. و محال است که تو بتوانی رنگ‌های خود-ات را به نقطه تزریق کنی. نقطه را هدف می‌گیری اما در نهایت رنگ‌ها را در اطرافِ آن می‌پاشی. زیرا نقطه در سرحدِ ایجاز است. حتی اگر وسیع به نظر برسد هم باز موجزترین حالتِ یک ایده است و در هر حال رنگ‌ریختن در نقطه کارِ عبثی‌ست.


کارِ درست این است که دقیقاً در همان جایی که نقطه را پیداکرده‌ای (نقطه تجلی کرده) قرار بگیری. و دورِ خود (یعنی گردِ نقطه) دایره‌ای رسم کنی. و این دایره بومِ رنگ‌های تو می‌شود. و آن‌وقت باید دایره‌ی رنگ‌آلود را دورِ نقطه بچرخانی.

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۱۹
عرفان

۱

بی‌پرده

به پرده‌پرده‌ی متن

به شبِ آفتاب‌گرفته ریخته‌ای

اتاق

گرمِ گسستن.

بیرونِ پنجره

در گرمایِ نیم‌روز

رنگ‌ها به خود می‌شکنند.


۲

چهار دیوار

ضلع به ضلع ِ هم

میان‌شان

صدا و گلی

که نمی‌روید.


۳ 

[رباعی]

خورشید میانِ آسمان می‌خندد

ازخنده‌ی آسمان جهان می‌خندد

خیره به جهان و آسمان، من دیدم

در چهره‌ی تو راز نهان می‌خندد


۴

[رباعی]

از دود غم این جهان سیه‌گون شده است

آواز عزای ما به گردون شده است

بشکافته‌اند فرقِ خورشید و فلک

 از آهِ امیر مومنان خون شده است

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۰۴
عرفان