کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان» ثبت شده است

1


با تمام وجود تقلا می کرد. باله هایش را تکان می داد. با دمش به آب ضربه می زد. مهدو بند قلابش را شل تر کرد. وقت هایی که مطمئن بود ماهی در چنگش است یکی دوبار ماهی را در آب فرو می برد و دوباره بیرون می کشیدش. همیشه از تماشای ماهی ها، وقتی که به قلابش گیر می کردند و با تمام قوا برای زنده ماندن زور می زدند، لذت می برد.

ماهی در آب فرورفت. جان تازه ای گرفت و شروع کرد به دور زدن. مهدو زیر سایه ی درخت، روی تخته سنگی نشسته بود. با یک دست قلاب را گرفته بود و با دست دیگر لبه ی کلاهش را صاف می کرد. سرش را پایین انداخت و به ماهی نگاه کرد که داشت با تکانه های موج بالا و پایین می رفت. چند لحظه پیش همین ماهی را در حال جان کندن دیده بود. از این که با تکان دادن قلابش ماهی را بین مرگ و زندگی در نوسان نگه دارد لذت می برد.

۲ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۳
عرفان پاپری دیانت