کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۵/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۴/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۴/۱۱
    .
  • ۰۴/۰۳/۱۷
    .

آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رفتن» ثبت شده است

در آغاز

می رفتم تا

به تو برسم

حالا می روم که

از تو دور شده باشم

۱ نظر ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۴
عرفان

باد آورده را باد می برد


بشنوید

۲ نظر ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۴
عرفان
چون مثل باد آمده بودی
مثل باد
برو
تا ندانم که رفته ای
۳ نظر ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۴۹
عرفان
قاعده‌ی عشق این است. که هیچ‌گاه با تو قراری نمی‌گذارد. خبرت نمی‌کند از پیش. قولی نمی‌دهد به تو حتی. یک‌ آن سراغت می‌آید. و هیچ مهم نیست برایش که که تو کجایی و چگونه‌ای. تنها می‌آید. چون کارش تنها رفتن آمدن و البته رفتن است. می‌آید. و اگر در خانه ات باز نباشد، می رود و حتی روی دیوارت نمی‌نویسد که: آمدم نبودی.  پس چکار باید کرد؟ باید همیشه آماده بود. برای بارانِ نابه‌هنگام، حتی در خشکسالی که باید زمین را شخم زد. باید تمام وقتت را خالی نگه داری. به این امید که شاید او تنها به یکی از لحظه‌هایت چشم داشته باشد. باید دست‌هایت همیشه خالی نگه داری از کار. تا مبادا یک‌آن بیاید و نتوانی بگیری‌اش. باید رها بود و حاضر. تمامِ آن چیزها که هستند را رها کن و به انتظار آن‌چه نیست بنشین. و به این آگاه باش که او هیچ‌گاه قولی به تو نمی‌دهد.
۱ نظر ۲۷ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۰
عرفان