آنقدر بال زد که
مجاب شد
و حالا میتواند
خطِ ممتدِ صوت را تحمل کند
آخر آنقدر تکید
که گُر گرفت
دیگر به چفتِ دو قوس
چیزی نمانده -شاید دو شب فقط-
و در انتهایِ روزِ چهلام
پروانه خطوطِ گردشِ خود را گم خواهد کرد
آنقدر بال زد که
مجاب شد
و حالا میتواند
خطِ ممتدِ صوت را تحمل کند
آخر آنقدر تکید
که گُر گرفت
دیگر به چفتِ دو قوس
چیزی نمانده -شاید دو شب فقط-
و در انتهایِ روزِ چهلام
پروانه خطوطِ گردشِ خود را گم خواهد کرد
جابهجایی (لمسِ) سوژه به بینظمیِ تن (متن) میانجامد.
سوژه نقطه است. و محال است که تو بتوانی رنگهای خود-ات را به نقطه تزریق کنی. نقطه را هدف میگیری اما در نهایت رنگها را در اطرافِ آن میپاشی. زیرا نقطه در سرحدِ ایجاز است. حتی اگر وسیع به نظر برسد هم باز موجزترین حالتِ یک ایده است و در هر حال رنگریختن در نقطه کارِ عبثیست.
کارِ درست این است که دقیقاً در همان جایی که نقطه را پیداکردهای (نقطه تجلی کرده) قرار بگیری. و دورِ خود (یعنی گردِ نقطه) دایرهای رسم کنی. و این دایره بومِ رنگهای تو میشود. و آنوقت باید دایرهی رنگآلود را دورِ نقطه بچرخانی.