کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دایره» ثبت شده است


آن‌قدر بال زد که

مجاب شد


و حالا می‌تواند

خطِ ممتدِ صوت را تحمل کند

آخر آن‌قدر تکید

که گُر گرفت


دیگر به چفتِ دو قوس

چیزی نمانده -شاید دو شب فقط-

و در انتهایِ روزِ چهل‌ام

پروانه خطوطِ گردشِ خود را گم خواهد کرد

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۵۱
عرفان پاپری دیانت

جابه‌جایی (لمسِ) سوژه به بی‌نظمیِ تن (متن) می‌انجامد. 


سوژه نقطه است. و محال است که تو بتوانی رنگ‌های خود-ات را به نقطه تزریق کنی. نقطه را هدف می‌گیری اما در نهایت رنگ‌ها را در اطرافِ آن می‌پاشی. زیرا نقطه در سرحدِ ایجاز است. حتی اگر وسیع به نظر برسد هم باز موجزترین حالتِ یک ایده است و در هر حال رنگ‌ریختن در نقطه کارِ عبثی‌ست.


کارِ درست این است که دقیقاً در همان جایی که نقطه را پیداکرده‌ای (نقطه تجلی کرده) قرار بگیری. و دورِ خود (یعنی گردِ نقطه) دایره‌ای رسم کنی. و این دایره بومِ رنگ‌های تو می‌شود. و آن‌وقت باید دایره‌ی رنگ‌آلود را دورِ نقطه بچرخانی.

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۹
عرفان پاپری دیانت


بی خاطره

به خاطرِ چیزی

همیشه سپرده می‌شد

پس

در ضمنِ چیزها

بود و مدام

آن چشمِ سرخِ تنیده

بسط می‌یابد.


مرکزِ دایره

به ما که در دَوَران‌ایم

-آن لحظه که گم شد-

چه داشت که بگوید؟

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۴:۳۷
عرفان پاپری دیانت