کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان معمایی» ثبت شده است

ماجرایی که می خواهم تعریف کنم، ماجرای نسبتاً شگفت انگیز و پیچیده ایست. که البته هنوز برای خود من هم پر رمز و راز است. چند بار سعی کردم درباره این ماجرا اطلاعات بیشتری کسب کنم و گوشه های تاریک آن را روشن تر کنم اما متاسفانه از شخصیت اصلی این داستان یعنی دکتر جمشید، هیچ اطلاعاتی در دست نیست. باقی افرادی که به نوعی به این ماجرا مربوط می شوند نیز در طول سالیان دراز هرکدام به نوعی گم شده اند و تقریبا هیچ اثر به دردبخوری از آن ها به جا نمانده است. هرآن چه از این داستان می دانم، حاصل شنیده هایم از مرد میانسالی به نام فرهاد است. که البته همکارانش به او آقافرهاد می گفتند. آقافرهاد، نوه دختری سلیمان خان است. در ادامه داستان تعریف خواهم کرد که سلیمان خان چه کسی بوده و چه نقشی در این ماجرا داشته است.

۵ نظر ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۵۳
عرفان پاپری دیانت