کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ» ثبت شده است

در هذیان همیشه ردّی از تاریخ هست یا از همیشه‌ی تاریخ ردّی هست.

احضارِ تاریخ، به قصدِ دوباره ازسرگذراندن‌اش. تکرارِ تاریخ، درهیئتِ واکاوی و جعل.

هذیان اگرچه به ظاهر بی‌معناست اما تلاشِ ذهن است برای احضارِ معنا و تزریقِ معنا در موضوع. 

گذشته‌ی تو غیرِ قابلِ انکار است. پس بوده اما به شکلِ دیگری، معنی‌دارتر و شاید کمی شکوهمندتر (تو این‌طور به خودت می‌قبولانی.)

تو با تمامِ نیروهای‌ات، دست به جعلِ خودت می‌زنی. آری، اتفاق افتاد. تمامِ واقعه رخ داد؛ اما به گونه‌ی دیگری.

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۷:۴۰
عرفان پاپری دیانت

اصالتِ تاریخ امری متأخر است. ما به تاریخ اصالت می‌دهیم زیرا خود را مرکزِ جهان نمی‌دانیم. اما برای گذشتگان، تاریخ هیچ‌گاه اصالت نداشته. زیرا ذهنِ کهن خود را در مرکزیتِ جهان (و زمان) می‌بیند و به تبع پدیده‌ی تاریخی را، وقتی که می‌خواهد بشناسدش از ذهن و از زبانِ خود عبور می‌دهد. 

او -یعنی انسانِ کهن- در تاریخ فکر می‌کند نه به تاریخ. 


(شکلِ دقیقی از این جهان‌بینی را در دفترِ دومِ مثنوی می‌بینیم: قصه‌ی سجده‌کردنِ یحیی علیه‌السلام در شکمِ مادر مسیح را علیه‌السلام)

~

برای مثال ما امروز هیچ‌وقت به خودمان اجازه نمی‌دهیم که چیزی از خودمان به تخت‌جمشید اضافه کنیم یا مثلاً در مسجد جامع اصفهان صحن یا محرابِ جدیدی بسازیم. در حالی که این بناها در طولِ زمان مدام در تکوین بوده‌اند. بسیار دیده‌ایم که در یک بنا که متعلق به قرن‌های اولیه‌ی اسلامی‌ست -و گاهی حتی ریشه‌های بنا به عصرهای کهن‌تر می‌رسد- آثاری از سلسله‌های بعد مثلِ صفویه و سلجوقیه و... هست و این تکوین در بسیاری از بناها تا قاجار ادامه پیدا کرده و اسمِ فتحعلی‌شاه را مثلاً بر کتیبه‌ی این بناها می‌توان دید.

و این گسست از قاجار به بعد -برای ما- رخ می‌دهد. که ما خود را در تاریخ و از تاریخ نمی‌بینیم و می‌کوشیم شکلِ نهاییِ تاریخ را حفظ کنیم و نگه داریم. 

~

در ادبیات به همین نحو. در جهانِ کهن یک اثرِ ادبی با اتمامِ کارِ مولف به پایان نمی‌رسد و در دستِ کاتبان و نگارگران و راویان و... در جست‌وجوی شکلِ کامل‌ترِ خود به حیات‌اش ادامه می‌دهد. اما ما امروز در کارِ تصحیحِ متون، جلوی این رشد را می‌گیریم و می‌کوشیم شکلی قطعی و نهایی از متن به‌ دست بیاوریم. 

~

ما به خودمان اجازه نمی‌دهیم که بخشی از گذشته شویم و که گذشته شویم. چراکه از مرگ می‌ترسیم. و می‌خواهیم راهِ مرگ را سد کنیم. و به همین خاطر به آثارِ تاریخی دست نمی‌زنیم چراکه مرده‌اند و مرگ را سرایت می‌دهند. و می‌کوشیم تا با حفظ و مرمتِ این آثار جاودانه‌شان کنیم. اما مرگ با قدرتی بیشتر از همیشه بر ما و بر زمانه‌ی ما مسلط است.


یک پدیده تنها وقتی جاودانه می‌شود که مرگ را تا انتها به خود راه دهد و ما تمامِ منافذمان را به روی مرگ بسته‌ایم. 

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۴۳
عرفان پاپری دیانت