کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

معمّا [داستانک]

شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۹ ق.ظ


سفیر در برابر پادشاه تعظیم کرد و گفت که از طرف فرمانروای فرمانروای پادشاهی تازه تاسیس شمالی آمده تا ضمن ایجاد پیوند دوستی بین دو ملت، پیام سرورش را نیز به پادشاه ما برساند. ظاهرش به بیابان نشین ها می مانست. موی گیس کرده و ریش بلند داشت. از کیسه ی پشمی اش، جعبه ای چوبی بیرون آورد و به پادشاه داد؛ و بعد از کسب اجازه، تعظیمی کرد و از مجلس بیرون رفت.

صبح فردا، جنازه ی پادشاه را در اقامتگاهش یافتیم. خودش را از سقف اتاقش حلق آویز کرده بود. روی میز تحریر گوشه ی اتاق، نامه ای گذاشته بود که خطاب به پادشاه سرزمین های شمالی نوشته شده بود. نامه به خط خود شاه بود و مهر سلطنتی پایین آن دیده می شد. در نامه تنها یک جمله نوشته شده بود:

حتی خداوند نیز نمی داند.


8خرداد95

00:45

از فیلم "اودیسه فضایی" اثر استنلی کوبریک

۹۵/۰۳/۰۸
عرفان پاپری دیانت

داستان

داستانک

نظرات  (۲)

۰۸ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۰ سیّد محمّد جعاوله
احسنت
پاسخ:
ممنونم
۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۱ محمدجواد گلشن
از سری داستان های شرلوک هولمز 
پاسخ:
:)))
جالب بود. شایدم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی