خواب موش
همین روز سه سال پیش، این رو جایی نوشته بودم:
-
توی یک جایی شبیه به این کوچههای شمال که به ساحل منتهی میشن، توی هوای آزاد خوابیده بودیم. بالنسبه شلوغ. کنار من یه عاقله زنی خوابیده بود، چهل پنجاه مثلاً.
بعد من درست خوابم نمیبرد چون اونجا حشره و موش داشت. پر تا پر موش بود. هر از گاهی میدیدم یکیشون از زیر پامون رد میشه و یا دقیقاً از بغل صورتم با سرعت میدوه سمت ساحل. با وجود این که زیاد بودن عادی نمیشدن و هم من و هم اون زنی که کنارم بود هر سری یه وحشت مختصری میکردیم.
نصف شب یا دم سحر یک موشی اومد و دیدم که رفت توی لباس اون زنه و این هم یه کمی تکون داد خودش رو (ولی اونقدر که انتظار میره جیغ و داد نکرد) و این موشه اومد بیرون و رفت سمت پایین من دیگه گمش کردم و چشمم رو گذاشتم رو هم. یه لحظه بعد با سرعت از روی پاهای من اومد بالا -من حسش میکردم- و وارد شلوارم شد. من با دو تا دست محکم خودم رو گرفته بودم و این با فشار داشت میخواست خودش رو بالاتر بیاره و حس میکردم داره دست کوچیکشو به زحمت میآره بالا که بیضههام رو چنگ برنه و اون لحظه در اون هیریویری داشتم به این فکر میکرد که این اگه الان برسه بالاتر، خیلی ضایعه که فردا به جماعت بگم این کارو موش باهام کرده. ولی نهایتاً، زورش نرسید یا منصرف شد، چرخید از پایین شلوارم رفت بیرون و من انگار نه انگار که یه چنین جونوری همین الان نزدیک بود آش و لاشم کنه، راحت خوابم برد.
فردا توی راهپلههای یک آپارتمانی بودیم که به نظر بغل همون ساحل بود چون روی پلهها و پاگردها، اینور و اونور شن ریخته بود. من و یه دوستی داشتیم میاومدیم و انگار پی موش دیشبی بودیم و همون لحظه هم پیداش کردیم و روی یکی از پلهها لم داده بود. ولی گربه بود و یک گربهٔ عجیبی هم بود. سفید بود و بسیار بدن کشیدهای داشت، یک چیزی در حدود سمور مثلاً. و چشمهای درشت و سیاه و خیلی قشنگی داشت. نمیدونم چرا مطمئن بودم که این گربههه همون موش دیشبیه (در حالی که با ابعادی که این داشت نمیتونست قاعدتاً بره توی شلوار من) و ما که رفتیم سمتش هیچ تکون نخورد و اومد خودش رو کشید به پای من و سرش رو گذاشت روی کفشم و خوابید. من با یک قساوتی با پام پرتش کردم و از راهپله افتاد پایین. ترسیدم که مرده باشه و ترسیدم که دوستم قضاوتم کنه پیش خودش که این چه کار زشتیه که با گربهٔ به این قشنگی کردهام. و پیش خودم میگفتم حق نداره اینطور بگه چون این ندیده که این تخم جن دیشب با من چیکار میخواست بکنه.
ولی تکون خورد و معلوم شد که چیزیش نشده. رفتیم پایین. من درو باز کردم و با پا هدایتش کردم بیرون. رفت بیرون و بعد درو محکم بستم.
از این فرویدیتر نمیشد خواب دید واقعا...منسجم، ساختارمند،گویا! لایه به لایه و جزء به جزئش به طور باورنکردنی و شگفتآوری قابل تعبیر بود!