کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۴/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۴/۱۱
    .
  • ۰۴/۰۳/۱۷
    .

آخرین نظرات

.

دوشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۹:۱۴ ب.ظ

یک نفر می‌گفت که یکی از گدایان شهرمان را دیدم که هنگام غروب به دیوارهٔ پل روی رودخانه تکیه زده بود و پاهایش را دراز کرده بود و قوطی کنسروی را با ولع سر می‌کشید. من از دیدن این صحنه بسیار منزجر شدم. در نظرم شبیه حیوانی بود که توانسته یک روز دیگر خودش را زنده نگه دارد و بی هیچ درکی از آینده - که خصیصهٔ مردم ارجمند است - تمام روز را به همین قوطی کنسرو فکر کرده و دست آخر٬ با مزاحمت‌های پیاپی برای دیگران آن را به چنگ آورده و حالا جلوی چشم همه نشسته و حیات رقت‌انگیزش را در چشم عابران فرو می‌کند. در حالی که نگاهم را از او می‌دزدیدم٬ گفتم هی راه را بند آورده‌ای. گدا گفت چشم آقا و قوطی کنسروش را گذاشت خودش را توی آب رودخانه انداخت.  

۰۳/۰۹/۰۵
عرفان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی