.
در رؤیای من همیشه یک روزی در آینده هست که یک جهنم بیدر و پیکری روی زمین برپا میشود٬ و یا دست کم در چشم من زمین یک جهنم بیقاعدهای میشود٬ و زمان از حالت خطی خودش در میآید و آینده از معنی میافتد٬ و آن روز٬ حتی اگر به قدر یک روز کوتاه باشد٬ تنها روزی خواهد بود که من میتوانم به رؤیای خودم شبیه بشوم. در آن روز صورت من عوض میشود. قیافهٔ من شبیه موجودات عجیبالخلقه میشود و کسانی که مرا میشناختهاند از من میرمند اما نمیتوانند فرار کنند چون آن جهنم بیآینده فرارسیده است. در آن روز من هیچ ابایی ندارم که خوابهایم را تعریف کنم. در آن روز هیچ ابایی ندارم که به عقب برگردم و موشهایی را که آنور رودخانه ماندهاند زیر پایم له کنم و به دل و رودهٔ بیرون ریختهشان نگاه کنم. اما اگر آن روز هیچ وقت نرسد چه؟ من همیشه از این وحشت دارم که در این بهشتی که شما برای خودتان ساختهاید٬ بین لیوانهای کاغذیتان بمیرم.