.
چند جور غم هست و یک جورش هست که ادامهٔ آرزوست. من متوجه شدهام که چنین غمی را اغلب به خودم راه نمیدهم چون که روی دیگر آرزوست. من٬ از آنجا که از خودم بیزارم٬ هیچ به خودم حق نمیدهم که آرزومند چیزی باشم٬ خصوصاً اگر که آن آرزومندی از سر جاهطلبی نباشد. من آرزوهای بزرگی دارم که راه رسیدن بهشان سرمایه و زحمت است. اما هیچ وقت نمیتوانم آرزو کنم که چیزی نصیبم شود٬ صرفاً چون دلم آن چیز را میخواهد و خیال میکنم که حق من است که آن چیز مال من باشد. در نتیجه٬ وقتی که بابت ناکامی از چنین آرزویی٬ که نمیکنم٬ غمگین میشوم٬ یادم میآید که نباید غمگین شوم. و این حس بسیار آزاردهندهای است. مثل وقتی است که آدم جلوی گریهاش را به زور میگیرد یا بغضش را مثل یک تکه سنگ قورت میدهد. من شکسته و نامید و بیچاره میشوم و حتی اخیراً یک مقدار کمی مجنون میشوم٬ اما غمگین نمیشوم٬ به این خاطر که آدم وقتی غمگین است گریهاش میگیرد٬ و گریه باعث میشود که زره آهنیای که از غرور دور خودم تنیدهام بپوسد و زنگ بزند و نهایتاً بشکند و برهنه شوم و دیگران با چشمهای نامحرمشان به بدن آفتزدهام نگاه کنند. نهایتاً٬ اگر چشم غریبهٔ شما مدام مرا نمیپایید٬ ممکن بود یک وقتی گریه کنم و شبیه آدمیزاد بشوم. این به این معنی است که چشم شما از من یک هیولای تماموقت ساخته است. و به همین خاطر٬ تنها راهی که ممکن است این طلسم بشکند این است که شما به من نگاه نکنید و از آنجا که شما همیشه به من نگاه میکنید٬ تنها راهی که برای نجات من ممکن است وجود داشته باشد این است که با یک کارد کوچک آشپزخانه چشمهای شما را کور کنم و از حدقه بیرون بیاورم. آنوقت٬ ممکن است خشکی چشمهای من برطرف بشود و آب به چشم خشکیدهام برگردد.
سلام
وقت خوش
اکنون میتوانید مطالب و خاطرات خود را در شبکه اجتماعی ویترین نیز بدون نیاز به داشتن فالوور یا ممبر منتشر کنید
دانلود ویترین
ممنون