.
آدمیزاد یک مرتبه در این زناکده فرصت زندگی کردن دارد. هیچ مشخص نیست که در این چهار صباح که وسط نجاست نفس میکشد قرار است چه کار بکند. دستور رایجی که تجویز میکنند این یک چیز سفاهتباری است که میگویند آدم باید از زندگیاش لذت ببرد. بعد مشخص نیست این لذت دقیقاً چیست که آدم باید ببردش٬ معلوم هم نیست به کجا. معمولاً این دستوری که تجویز میکنند٬ یک لیست تبلیغاتیای هم همراهش هست از آن چیزی که مصداق لذت است٬ بعد آدم باید این را ببرد. اما به واقع همین لذت هم مشخص نیست که چیست. ممکن است کسی این چهار سطر آبکی مرا بخواند و اینطور فکر کند که این تیپیکال آدمی است که معنای زندگی (همینطوری خشک و خالی نوشتنش هم باعث تهوع است) را گم کرده (ای وای توی جیبم بود تا همین یک ربع پیش) و الان دقیقاً وقت آن رسیده که برود یک هدفی و یک غایتی پیدا بکند. به زودی میروم در یک سوراخی در امریکای جنوبی یک ایدئولوژی رندومی پیدا میکنم که زندگی بیمقدارم را ارزشمند بکند. یا میروم برای رهایی یک مشت قرمساقتر از خودم اکتیویست یک حوزهٔ بیمعنیای میشوم. یا میروم یک تولهٔ آدمی پس میاندازم یا یک تولهٔ سگی به قول جماعت اداپت میکنم که کار درست بشود. یا میروم دمبل میزنم و پودر پروتئین کوفت میکنم چون جیم همه چیزو عوض میکنه.