کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۶/۲۶
    .
  • ۰۳/۰۶/۱۹
    .
  • ۰۳/۰۶/۱۸
    .
  • ۰۳/۰۶/۱۷
    .
  • ۰۳/۰۶/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۶/۱۴
    .
  • ۰۳/۰۶/۱۳
    .
  • ۰۳/۰۶/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

نشویل

چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۱۶ ق.ظ

من خیلی خیلی زود احساس کردم که نشویل برایم تبدیل به خانه شده است. این را اولین بار زمستان امسال متوجه شدم که چند روزی برای سفر رفته بودم کالیفرنیا و شبی که برگشتم٬ از فرودگاه نشویل که آمدم بیرون٬ احساس کردم شهری که من غریبه‌اش بودم حالا بسیار بسیار آشناست. یادم می‌آید باران تندی که می‌بارید٬ آسودگی خیابان‌ها و حتی قیافهٔ آدم‌هایی که نمی‌شناختم همه رنگی از آشنایی گرفته بودند٬ انگار نه انگار که چهار پنج ماه بیشتر نبود که در این شهر زندگی می‌کردم. من در نشویل هولناک‌ترین لحظه‌های عمرم را گذراندم٬ و دقیق‌تر اگر بگویم٬ هولناک‌ترین لحظهٔ عمرم را. غیر از آن٬ من در نشویل احساس دلتنگی کردم٬ احساس تنهایی کردم٬ احساس افسردگی کردم٬ و از همه بیشتر احساس غربت کردم. اما احساس غربت کردن برای آدمی که مهاجر است لابد ناگزیر است و من تصور می‌کنم که غریبه بودن در نشویل شاید آسان‌تر از غریبه بودن در شهرهای دیگر این دنیا باشد و به همین خاطر٬ پیش خودم از این شهر ممنونم. من نزدیک به هفت سال در تهران زندگی کردم٬ در آن شهر دوستان بسیار نزدیکی دارم٬ و بخش زیادی از خاطراتم را کوچه‌ خیابان‌های تهران ساخته‌اند٬ اما با این حال٬ حالا بعد از هفت سال اگر به تهران برگردم٬ هنوز غریبه‌ام و هیچ احساس نمی‌کنم که به واقع ممکن است تهران برایم چیزی شبیه خانه شده باشد. 

دیروز تقریباً مطمئن شدم که سال دیگر از نشویل می‌روم. امروز مثل بسیاری دیگر از روزهای تابستان هوا گرم و بارانی بود و شهر به نظر قدری خلوت‌تر از همیشه. چند روز پیش اثاث‌کشی کردم به یک آپارتمان تازه‌ای و امروز دم غروب رفته بودم که کلید خانهٔ قبلی را بگذارم و برگردم. هنگامی که داشتم برمی‌گشتم٬ در راه احساس کردم که از همین حالا که هنوز روزهایم در نشویل حتی به سرازیری نرسیده‌اند دلم برای این شهر و مهربانی‌اش تنگ شده است. نشویل برای من خانهٔ موقت بود٬ اما واقعاً خانه بود. هیچ نمی‌دانم که زندگی مرا به کجا می‌کشاند. شهر بعدی‌ای که سر راه من سبز می‌شود شاید مثل تهران بی‌رحم و کریه باشد. اما هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که من در سفر زندگی‌ام یک وقتی در این شهر٬ در نشویل٬ مهمان بودم و این شهر با من بسیار بخشنده و مهمان‌نواز بود.

۰۳/۰۵/۰۳
عرفان پاپری دیانت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی