کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۵/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۴/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۴/۱۱
    .
  • ۰۴/۰۳/۱۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۲ مرداد ۰۴، ۱۵:۵۵ - عرفان
    144 ۵و۷

.

پنجشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۰۳ ق.ظ

انگار که هیچ تسلی‌ای برای من نیست. و هیچ یادم نیست، از وقتی که خودم را شناختم، از هفده هجده سالگی به این‌طرف، از آن ظهر جهنمی به بعد، این‌قدر دستپاچه و محتاج بوده باشم.

یک قصه‌ای هست که از سال‌های دور بچگی توی خاطر من مانده، قصهٔ شوالیه‌ای با زره زنگ‌زده. که این طرف یک زرهی دور خودش کشیده بود که آخر با اشک زنگ زد و فروریخت. من بی‌دفاع شده‌ام. چند ماه مستمر، هفته به هفته، کار من این بود که بند به بند دفاع خودم را بشکنم. حالا مثل یک حلزون که از لاک خودش جدا افتاده باشد، در معرض هلاکم. این کاش آن‌قدر که توی زندگی‌ام مونس غم دیگران بوده‌ام، زندگی به من مونسی می‌داد، و تسلی‌ای می‌داد.

من تو را دست به عصا می‌بردم، حالا دارم از پا می‌افتم، دارم از هر آنچه که بودم ساقط می‌شوم، و کاش دلت به هلاک من رضا ندهد. مگر شکستهٔ مرا نمی‌خواستی؟ بیا. این شکستهٔ من.

۰۱/۰۱/۲۵
عرفان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی