سوادِ صورت[نوشتهای برای اعتراف]
فقر سلاح خطرناکیست. فقر چیزِ خطرناکیست. من چه قدر بیاحتیاطی کردم. من دقت نکردم که چه کیکنم. من از شاکله افتادم.
تمام رذایل اخلاقی دارند از توی چهرهی من سر میزنند.
الفقرُ سواد الوجه
من اشتباه کردم. من دیگر هیچکسی را ندارم توی این زندگی. من دیگر هیچ دوستی ندارم. و از همهی دوستانی که یک زمان فکر میکردم که داشتهام گله دارم.
دیروز عصر که سیاهپا آمد من فهمیدم که اشتباه میکردهام و بارِ سنگینتر از دوشام برداشتهام و البته دیگر چون من عینِ بار شدهام نمیتوانم بگذارم اش زمین چون اگر بخواهم بار را بگذارم زمین باید خودم را بگذارم زمین. دیروز که سیاهپا خفتام کرده بود این را فهمیدم. از پشت گلویام را گرفت. وقتی که برگشتم نگاهاش کردم دلِ سیری خندید به من. حیفِ عمرم به خدا.
حالا لابد توی تنهایی بنشینم از خودم هم انتقام بگیرم. انتقامِ اینکه فکر میکردم با غذا
اوه. نا ندارم به خدا. شدهام کمپوتِ عقده. زیرِ چربی و تاریکی تلنبارم.
روی سخنام از این جا به بعد با کسیست که این نوشته را میخواند:
من نسبت به تو ممکن است سه وضعیت داشته باشم:
۱. به تخمام هستی و بود و نبودت توی این دنیا هیچ فرقی برایام ندارد.
۲. من به تو حسادت میکنم.
۳. من از تو متنفرم.
۴. من از تو دلخورم.
الفقرُ سواد الوجه.
من این همه تاریکی را روی زانوی کی گریه کنم؟
آنقدر طول کشید. آنقدر که
من چه بگویم. باران یک لحظه بند نمیآید از تهِ اسفند.
کافیست یک نفر به من دست بزند تا یک لحظه نیست و ناپدید شوم.
تو اگر فکر میکنی پشتِ این نوشته چیزی هست و توی ذهنِ شرمآورت داری سعی میکنی از چیزی سر در بیاوری، این را هم بدان که من حالام از تو به هم میخورد. اگر فکر میکنی در این حرفها چیزِ جالبی یا چیز شگفتآوری یا باشکوهی هست، دلام میخواهد همهی ناسزاهای عالم را نثار جداندرجدت کنم. اگر دنبالِ چیزِ زیبایی هستی در من خواهش میکنم که برو گم شو. اگر فکر میکنی چیزِ زیبایی در وجودِ خودت هست، برو. برو جندگیات را کن.من دیگر جانِ نگاه کردن ندارم.
اینجا هیچ چیزِ جالبی نیست.
میبینی؟ من از همهجا و از همه کس خودم را طرد کردهام. تو هم یک نگاهی میاندازی به این گدای گرسنهای که تنها نشسته دمِ درِ رستوران و میروی. یا شاید هم نمیروی. با خودت خیال میکنی که عه من هم گرسنهام بروم پیشاش بنشینم. و اینطوری مزاحم وقت من میشوی. اگر بیایی کنارم بنشینی مطمئن باش که مکدرم کردهای. اگر نیایی هم همینطور. اصلاً همینکه چشمات به من افتاده یعنی که من از تو متنفرم. و اگر چشمات به من نمیافتاد هم از تو متنفر بودم.
«من به سیاهیِ پوستام بد کردم که بوسه پذیرفتم»
(دیدن)