خلوتگاه [یادداشت]
یک آدم که موهایِ قهوهای دارد و چشمِ سبز و قدِ بلند مثلاً. به قصدِ خلوت واردِ اتاق میشود و هنگامی که از اتاق بیرون میآید، موهایش سیاه و چشماش آبی و قدش کوتاه است.
مرابطه با «موضوع» فقط در این حالت درست است. و اگر شکلِ تو در ابتدا و انتهایِ مواجهه با موضوع، در این حد آشکارا عوض نشود، وقت تلف کردهای.
یک نکتهیِ دیگر دربارهیِ این تمثیل: موضوع آن کسی که واردِ اتاق میشود نیست. موضوع اتاق است. موضوع فقط خلوتگاه است.
ادامه: آدمِ تازهراه تا مدتها (و شاید تا همیشه) گیرِ رسم و رسوماتِ راه است. تا جایی که پیشِ پایاش را کشیده باشند میرود و برایِ خلوت منتظرِ اتراقگاهها میماند.
اما مسافرِ راهآشنا در راه چنان زندگی میکند که در پوستِ خود. در سنگلاخها و جادههایِ نکشیده میرود. هرجایی میایستد. هرجایی میخوابد. او دیگر مدام در حالِ بازیکردن است. چراکه راه دیگر برایِ آدم آوارهای مثلِ او به مثابهِ خانه است. ذهنِ او در هر موضوعی که سرِ راه باشد یا نباشد، چنان خلوت میکند که انگار قبر، انگار خانهیِ ابدیِ اوست.
پیامبر میگوید که: جعلت لی الارض مسجداً. یعنی که تمامِ زمین را مسجدِ من کردهاند.