سوال، و هزار مسیر تهی [یادداشت]
یک سوال وقتی به دنیا میآید، وقتی خلق میشود؛ هزار راه در برش میگیرند، همه تاریک. یکی را با خردهنوری روشن میکنیم و در آن پیش میرویم.
جادهها جواب نیستند. مسیرهاییاند که در آن جوابهای خود را میآزماییم. جاده به پاسخها فرم میدهد. پاسخ نیست، شکل پاسخ است. در هر جاده که پیش میرویم، جادههای دیگر ناپدید میشوند. هر شکلِ جواب را که میآزماییم، فرمهای دیگرِ پاسخگفتن بیشکلتر میشوند. هر لباس را که میپوشیم، لباسهای دیگران خاکخوردهتر میشوند.
*
برای هیچ سوالی پاسخی نیست. نه که پاسخها دور باشند از دست. پاسخها از اساس بیگانهاند با سوال. در پیِ پیبردن به حقیقتِ سوال نیستند. بلکه برای کشفِ خود، برای فهمِ حقیقتِ خود دستوپا میزنند.
سوال و جواب جفتِ هم نیستند. هم را کامل نمیکنند. از اساس با هم بیگانهاند. هیچ سوالی را ندیدهام که همراه با جواب خود، حقیقتی را به من آموخته باشد. حقیقتِ سوال جدا و حقیقتِ جواب جداست. و اصلاً اسم بردن از حقیقت بیهوده است. سوال یکجا برای خود دستوپا میزند و جواب یکجایِ دیگر.
*
دری هست. یک نفر کلید میاندازد. در را باز میکند و وارد خانه میشود. و همان لحظه که پا به خانه گذاشت، در را برای همیشه فراموش میکند. خانه پاسخِ در نیست. در تنها آغازِ خانهست. آغازِ دستوپا زدن است.