عمیدالدین [داستان بلند]
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ق.ظ
سال ۹۵ برای من بایک کار بلند و نفس گیر تمام شد. عمیدالدین. نوشتن این قصه برای من درگیری و تغییر بود. سفر. عمیدالدین سفرنامه ی من است (یا دست کم دوست دارم که این طور فکر کنم) از ایده ی اولیه اش تا پایان بازنویسی (حدودا یکسال) همه چیز در زندگی من عوض شد.
به هر حال، هنوز مطمئن نیستم. متن راضی ام نمی کند و آن قدر هم بد نیست که بیزارم کند از خود. این دودلی درباره ی یک متن بلای بدی ست. اگر حوصله کردید و عمیدالدین را خواندید حتما بگویید که مواجهه تان با متن چه طور بود.
و بهارتان هم مبارک.
و همچنین
۹۵/۱۲/۲۳
خوندن داستان همین الان تمام شد بنابراین نمی خوام با عجله درباره اش نظر بدم و یا برای هر کدام از المان هایی که تو داستان به کار رفته بود معنای نمادینی مشخص کنم. باید بهش فکر کنم و بهتر بفهممش. باید سفر و معما و اسارت رو بهتر بفهمم.
متن رو دوست داشتم. خوندنش برام آسون بود و در عین سادگی کلمات انتخاب شده وزن دلنشینی داشتند.
به امید موفقیت های بیشتر شما در سال جدید