سرّ عشق [شعر]
يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۳۱ ب.ظ
بگفت عاشق شوریده بی سر و دستار
که سرّ عشق نشاید نمود با هشیار
که راز عشق چو آب است و نیست شرط خرد
که آب جوی گشایند بر بن بی بار
فغان ز شیوه ی این عاشقان بازاری
که آب عشق ببردند بر سر بازار
ملول گشتم از این های و هوی و نعره ی دیو
کجاست هاتف رحمت که گویدم اسرار؟
نشسته بر لب دریا در انتظار توام
بیار گوهر معنی که پر کنم دستار
ز قول مدعیانت سری گران دارم
سر گران ببرم سوی خانه ی خمّار
که نقد عمر و قرار دل و سلامت تن
فدای غمزه ی جادو و عشوه ی دلدار