کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعدی» ثبت شده است

به اتفاق دگر دل به کس نباید داد

ز خستگی که درین نوبت اتفاق افتاد

چو ماه دولت بوبکر سعد افل شد

طلوع اختر سعدش هنوز جان می‌داد

امید امن و سلامت به گوش دل می‌گفت

بقای سعد ابوبکر سعد زنگی باد

هنوز داغ نخستین درست ناشده بود

که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد

نه آن دریغ که هرگز به در رود از دل

نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد

عروس ملک نکوروی دختریست ولیک

وفا نمی‌کند این سست مهر با داماد

نه خود سریر سلیمان به باد رفتی و بس

که هرکجا که سریریست می‌رود بر باد

وجود خلق بدل می‌شود وگرنه زمین

همان ولایت کیخسروست و تور و قباد

شنیده‌ایم که با جمله دوستی پیوست

نگفته‌اند که با هیچکس به عهد استاد

چو طفل با همه بازید و بی‌وفایی کرد

عجبتر آنکه نگشتند هیچ یک استاد

بدین خلاف ندانم که ملک شیرینست

ولی چه سود که در سنگ می‌کشد فرهاد

ز مادر آمده بی‌گنج و ملک و خیل و حشم

همی روند چنانک آمدند مادرزاد

روان پاک ابوبکر سعد زنگی را

خدای پاک به فضل و کرم بیامرزاد

همه عمارت آرامگاه عقبی کرد

که اعتماد بقا را نشاید این بنیاد

اگر کسی به سپندارمذ نپاشد تخم

گدای خرمن دیگر کسان بود مرداد

امید هست که روشن بود بر او شب گور

که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد

به روز عرض قیامت خدای عزوجل

جزای خیر دهادش که داد خیر بداد

بکرد و با تن خود کرد هر چه از انصاف

همین قیاس بکن گر کسی کند بیداد

کسان حکومت باطل کنند و پندارند

که حکم را همه وقتی ملازمست نفاذ

هزار دولت سلطانی و خداوندی

غلام بندگی و گردن از گنه آزاد

گر آب دیدهٔ شیرازیان بپیوندد

به یکدگر برود همچو دجله در بغداد

ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر

نکرده‌اند شناسندگان ز حق فریاد

اگر ز باد خزان گلبنی شکفته بریخت

بقای سرو روان باد و سایهٔ شمشاد

هنوز روی سلامت به کشورست وعید

هنوز پشت سعادت به مسندست سعاد

کلاه دولت و صولت به زور بازو نیست

به هفت ساله دهد بخت و دولت از هفتاد

به خدمتش سر طاعت نهند خرد و بزرگ

دران قبیله که خردی بود بزرگ نهاد

قمر فرو شد و صبح دوم جهان بگرفت

حیات او به سر آمد دوام عمر تو باد

گشایشت بود ار پند بنده گوش کنی

که هر که کار نبست این سخن جهان نگشاد

همان نصیحت جدت که گفته‌ام بشنو

که من نمانم و گفت منت بماند یاد

دلی خراب مکن بی‌گنه اگر خواهی

که سالها بودت خاندان و ملک آباد

______________________________

هیچ مرثیه ای، آخرین مرثیه نیست. منتظرم همیشه. دلم منتظر زخم است من به انتظار گفتن از آن. هیچ چیز عوض نمی شود.



۱ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۴
عرفان پاپری دیانت
تجربه ی شخصی ام تا به امروز می گوید: کیفیت اجتناب ناپذیر حضور، مقطع بودن و بریدگی است. به همین خاطر است شاید که زبانِ شعر، لکنت است.
مسیر... هیچ مسیری مسیر حقیقی نیست. مسیرها تنها به سوی حقیقت اند. و حقیقت جز در گودال ها و چاه ها رخ نمی نماید. کاری که می کنیم این است: در مسیر درست گام برمی داریم. به زمین نگاه نمی کنیم و حفره ها را نمی بینیم. تنها به ناگاه درآن ها فرومی رویم. و تا وقتی بیرون نیامده ایم در معرض خدا هستیم و از آن خدا برای باقی مسیر ذخیره می کنیم.
اما حضورِ مدام آیا وجود دارد؟ و آیا انسان تا کنون توانسته تجربه اش کند؟ چگونه می توان همیشه در یک گودال حضور داشت  و اسیرش نشد؟

" شیخ اندرین فکرت فرو رفت و پس از تأمل بسیار سر بر آورد و گفت نشنیده ای که خواجه عالم(ع) گفت «لی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقربٌ و لا نَبیٌ مُرسَل» و نگفت علی الدوام. وقتی چنین که فرمود به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دیگر وقت با حفصه و زینب در ساختی. مشاهدة الابرار بَیْن التجلّی وَ الاِستتار می‌نماید و می‌رباید."
گلستان سعدی، باب دوم، حکایت نُه

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۶
عرفان پاپری دیانت
1
درویشی به مناجات در می گفت: یا رب بر بدان رحمت کن، که بر نیکان خود رحمت کرده ای و مر ایشان را نیک آفریده ای.
اوّل کسی که علم در جامه کرد و انگشتری در دست، جمشید بود. گفتندش چرا به چپ دادی و فضیلت راست راست، گفت راست را زینت راستی تمامست.

فریدون گفت نقاشان چین را

که پیرامون خرگاهش بدوزند

بدان را نیک دار، اى مرد هشیار

که نیکان خود بزرگ و نیک روزند


گلستان سعدی، باب هشتم، تصحیح محمدعلی فروغی، نشر اقبال، صفحه 214


2

بزرگی را پرسیدند با چندین فضیلت که دست راست راهست خاتم در انگشت چپ چرا می‌کنند گفت ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند؟

آن که حظ آفرید و روزی داد

یا فضیلت همی دهد یا بخت



گلستان سعدی، باب هشتم، تصحیح محمدعلی فروغی، نشر اقبال، صفحه 215
۱ نظر ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۲:۱۶
عرفان پاپری دیانت

مرا زخم به گشت و

برخاست بیم


"بوستان، باب چهارم، حکایت زاهد و بربط زن"

۱ نظر ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۵
عرفان پاپری دیانت