کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حیرت» ثبت شده است


یک زمینِ مسابقه‌ی اسب‌دوانی. ده‌ها اسب پشتِ درِ بسته منتظرِ شلیکِ شروع‌اند، همه آماده.

اما یکی شان هنوز نرسیده. این اسب کجاست؟ او چرا لحظه‌ی مسابقه سرِ جای‌اش نیست؟

این اسب مسابقه را از خیلی وقت پیش شروع کرده. اما نه از جایی که باید. از کیلومترها دورتر و عقب‌تر. چه کسی او را واداشته که این‌قدر خودش را از مسابقه دور کند؟ معلوم است که هیچکس. اما او خودش را دور کرد. و از جایی بسیار دور شروع به دویدن کرد. و حالا خسته‌‌ی خسته، بعد از سفری دراز، تازه در همان نقطه‌ای‌ست که اسب‌ها مسابقه را از آن شروع می‌کنند.

۲ نظر ۰۵ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۰۶
عرفان پاپری دیانت

دمِ سحر بیدار شدم. چشم‌هایم می‌سوخت. خواب‌ و بیدار، چشم‌های خودم را دیدم که ترک داشتند. فهمیدم امروز بالاخره کامل از چشم‌‌ام افتاده‌ای‌.

دیدم که یک دشتِ مستطیلیِ کوچک بود و تو در لباس‌های سبز-آبی‌ات می‌آمدی ‌و بعد یک لحظه سرخ شدی توی چشم‌ام. من این را دقیق را می‌دانم. من می‌دانم وقتی لباس‌ها رنگ عوض می‌کنند، چه معنی‌ای می‌دهد.

~

حیرت کرده‌ام. آن‌چه در این چند ماهه کرده‌ام فقط حیرت بوده. 

حیرت چی‌ست؟ در حیرت تناقض است. حیرت حاصلِ آگاهی‌ست و عینِ ناآگاهی‌ست. من وقتی حیرت می‌کنم که حقیقتِ یک پدیده را می‌فهمم. وقتی که دست‌ام به لایه‌های عمیقِ چیزی می‌خورد حیرت می‌کنم. و عجیب این که در وقتِ حیرت ذهن از آگاهی تهی می‌شود. ذهن مجهول می‌شود. ما وقتی حیرت می‌کنیم که شکلِ پنهانِ چیزی را پیدا کنیم و در حیرت، گم‌اش می‌کنیم.

من حیرت کرده‌ام. از ربط. از هر چیزِ مربوط. از ربطِ کلمه‌ها به هم در متن. از ربطِ آدم‌ها به هم. وقتی که یک جمله‌ را تا انتها می‌نویسم تعجب می‌کنم. وقتی با یک نفر حرف می‌زنم تعجب می‌کنم که چه‌طور توانستم. 

من چند ماهِ پیش از یک رابطه‌ی دوساله آمدم بیرون. تمام شد. خوب هم تمام شد، زیبا و آسوده. من و زیبا هیچ هم را کدر نکردیم.  اما حالا حیرانِ هر روزِ آن دو سال ام. حالا که دوباره آن دو سالِ زندگی‌ام را می‌خوانم از خودم هی می‌پرسم که چه‌طور شد؟ چه‌طور ممکن بود؟ چه چیزی لب‌های من را از هم باز می‌کرد؟ نمی‌دانم. و لب‌هایم حالا طوری به هم دوخته‌اند که حس می‌کنم هیچ وقت نه با کسی حرفی زده‌ام نه کسی را بوسیده‌ام.

من خیلی وقت است که دیگر نتوانسته‌ام داستان بنویسم. از بهارِ ۹۶، از بعدِ «وین پیرِ سال‌خورده» تا این بهار. حالا حیرانِ تمامِ آن چیزهایی‌ام که نوشته‌ام. من چه‌طوری داستان می‌نوشتم؟ 

نمی‌دانم. همه چیزِ این زندگی برای‌ام عجیب است. چه‌طور یک کلمه از دلِ تنهاییِ خودش توی لغتنامه می‌آید بیرون و کنارِ کلمه‌ی تنهای دیگری جمله می‌شود؟ نمی‌دانم. 

مگر خضرِ مبارک‌پی تواند

مگر خضرِ مبارک‌پی تواند

۲ نظر ۰۷ تیر ۹۷ ، ۱۳:۳۴
عرفان پاپری دیانت