برای بیژن الهی
نشستم روبروی تو تا تو حرف بزنی با من. تا من ببینم ات.
بریده بریده بودی تو. _به تیغ شعر؟
آسمانی وسیع. پر از تکه تکه های ابری_ابری وسیع تر از آسمان_ و برق گاهی ابرها را کنار می زند. تو را این گونه دیده ام.
شعر از کوره راه زبان مگر نمی گذرد به اجبار؟ و تو شکل کوره راه.
بر سر بازار یکبار یکی نشسته بود پای جنجال دیوانه ای که شعر بشنود. و هیچ از آن دریاچه صیدش نمی شد. نگاه اش کردم و گفتم: شعر دیوانه دیوانگی ست. قلّاب بیهوده نینداز به این دریا. موج را نگاه کن فقط.
عاشق زیر رگبار ایستاده در دست اش کاسه ی کوچکی ست. (خودت یکبار گفتی که که زیر رگبار بودی و کاسه ی کوچکی داشتی با خود) رگبار است و عاشق زیر رگبار، گرم رقص وهلهله. هی کاسه اش تا نیمه پر می شود و هی می ریزدش. و آخر پیش من می آید. من تشنه ام و او کاسه اش خالی ست. و یکسره خیس است. لباس ها و ریش و موی بلندش خیس است. من به او نگاه می کنم و از خیسی اش سیراب می شوم.
نشستم روبروی تو تا از تو زبان بیاموزم. نشد. که تو لال بودی. پس از تو لالی ات را می آموزم. شاید که شعر تو این باشد.