کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

.

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۳۲ ق.ظ

رنج کشیدن آدم را ضعیف می‌کند. آدم وقتی که ضعیف می‌شود و یا وقتی که رنج می‌کشد٬ می‌شکند. و وقتی که می‌شکند٬ گاهی کسانی از گوشه‌کنار پیدایشان می‌شود و به سراغ تکه‌های شکستهٔ آدم می‌آیند. گاهی با آدم همدلی می‌کنند و گاهی هر چیزی که به ذهنشان می‌رسد می‌گویند٬ به هر زبانی که بلدند. اما در این موقعیت یک چیزی همیشه ثابت است. آن کسی که به عیادت می‌آید قوی‌ و سرپاست و آن که به عیادت تکه‌پاره‌هایش می‌آیند ضعیف و نزار است. این موقعیت باعث می‌شود که من وقتی که رنج می‌کشم معمولاً از کسی کمک نخواهم و کسی را به عیادتم نپذیرم. به این خاطر که عموماً آدم‌ها ابله‌اند٬ و بسیاری وقت‌ها علاوه بر این که ابله‌اند (که در این مورد عموماً همه شبیه همدیگریم خصوصاً وقتی که پای فهمیدن رنج دیگری در میان باشد)٬ شریر و بدذات اند و این چیزی که من اسمش را می‌گذارم شرارت و بدذاتی احتمالاً بسیاری آن را حالت طبیعی آدمیزاد بدانند. به هر ترتیب٬ من وقتی که رنج می‌کشم نمی‌توانم از کسی کمک بخواهم یا بگذارم کسی صدای گرفته‌ام را بشنود. به این خاطر که حساب کتاب خیلی چیزها را پیش خودم می‌کنم و آخرین چیزی که ممکن است برایم اهمیت داشته باشد این است که مثلاً یک نفری با یک حرفی که ممکن است بر اساس تجربهٔ حماقت‌بار خودش می‌خواهد بزند حال مرا بهتر کند یا نکند. کسی که به عیادت من می‌آید٬ از آن‌جا که در آن لحظه سالم است بر من مسلط می‌شود. من هیچ نمی‌توانم این را تحمل کنم که کسی که واقعاً عقلش از من کمتر است حتی به قدر یک لحظه٬ در آن اتاق از ذهنش بگذرد که بله من بر فلانی به قدر یک لحظه مسلطم. به ندرت و دیر به دیر می‌شود که یک کسی پیدا بشود که آن‌قدر تیزهوش باشد که حرمت رنج و حرمت عیادت سرش بشود و آدم بتواند با خیال راحت به تیزی هوش او و به سلامت روح او اعتماد کند و نقابش را یک لحظه بردارد و صورت آش و لاشش را نشان بدهد. این جمله آخر را که نوشتم تصویر بالدوین (چهارم٬ شاه اورشلیم) در آن فیلم پادشاهی بهشت ریدلی اسکات توی ذهنم بود. او دقیقاً تجسم چیزی است که در این چند سطر می‌خواستم بنویسم. آن آدم شگفت‌انگیز٬ صورتش را و رنجش را دقیقاً به کی نشان بدهد؟‌ گیرم که بخواهد کسی را در رنج خودش شریک کند٬ از بین آن هیولاهای نجسی که دورش را گرفته‌اند٬ دقیقاً کدامشان را باید را انتخاب کند؟‌

۰۳/۰۶/۱۴
عرفان پاپری دیانت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی