کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

درباره همجنسگرایی و هنر [یادداشت]

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ب.ظ


این که بخش زیادی از ادبیات عاشقانه کلاسیک همجنس خواهانه است حرف جدیدی نیست. اما دارم به این فکر می کنم که چرا؟ علاوه بر شاعران کلاسیک بسیاری دیگر از هنرمندان گرایش به همجنسگرایی داشته اند. به این فکر میکنم که قضیه به هیج وجه به آن سادگی که فکر می کنیم نبوده و نیست. ماجرا به یک تمایل ساده شهوانی محدود نمی شود. مسلما یک وضعیت روانی پیچیده منجر به گرایش هنرمند به همجنس خواهی می شود.

نمی دانم. هنوز ایده ی مشخصی در این باره ندارم.  اما تجربه هایم در زندگی عاطفی ام باعث شده که جدی تر و عمیق تر به این مسئله فکر کنم.

چیزی در هنر هست که ارتباط هنرمند را با دنیای زنانه قطع می کند. و آن گرایش به مرگ است. از لحاظ لغوی، زن با واژه هایی چون زمین، زندگی و... هم ریشه است. و مرد با واژه ی مرگ. لغت مرد، به معنی میراست. هنرمند، به مرگ زنده است و اصولا فکر می کنم گرایش به مرگ است که هنر را به وجود می آورد.

زندگی، زمان است. در زمین، زمان حاکم است. اما خلق هنر با توقف زمان همراه است. و تنها هنگام مرگ است که زمان متوقف می شود.  زندگی واقعی، خارج از کاغذ جریان دارد. و هنرمند زندگی واقعی را می میرد و روی کاغذ زندگی دیگری را بنا می گذارد.

پس فکر می کنم که هنرمند وقتی به خلق می رسد که (حداقل از جهاتی) مرده باشد.  امیرالمونین جمله ای دارد که می گوید : موتوا قبل أن تموتوا (بمیرید پیش از آنکه بمیرید.) و من فکر میکنم که یکی از مصداق های مردن پیش از مردن، خلق هنر است. (درباره این موضوع قبلا در یادداشت دیگری با عنوان "ان فی قتلی حیاتا" مفصل تر نوشته ام)

به هر حال... زن زندگی است. رنگ و بو و طعم است. و هنرمند نمی تواند و نباید این دنیای زنده ی خارج از کاغذ را بفهمد.

زنانگی سطح است. شادیِ رویه است. و سطح برای ذهن هنرمند سمی است مهلک. هنرمند به سمت مرگ می رود. ارتباط با جهانِ ذهنی زنانه کندش می کند و بازش می دارد از مرگ. و این پیوند زمینی، پابندی به این شادی رویه ای_که زن است_ برای او سم مهلکی است.  در نتیجه این نگاه گرایش به مرگ- برزندگی عاشقانه هنرمند هم تاثیر می گذارد و باعث می شود که او کسی را دوست بدارد که به مرگ شبیه است.

پ.ن : این ایده کاملا شخصی است. به هیچ وجه درباره هیچ چیز نظر کلی ندارم.

پ.ن:  این حرف ناشی از نگاه جنسیتی نیست. زنانگی و مردانگی را با معیارهای عرفی و اجتماعی مد نظر داشته ام.

 

۹۵/۰۲/۰۹
عرفان پاپری دیانت

یادداشت شخصی

نظرات  (۱۷)

به عنوان یه همجنسگرا، ریدی داداش.
پاسخ:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر و شیر
استاد دیانت ، میتونم نظرتون رو راجع به جامعه ی همجنس گرایان زن یا همانطور که عوام میگن لزبین ها بدونم ؟
آیا از آنجایی که واژه ی زن از زندگی و زایش گرفته شده ، این عده دچار شادی و شوق فراوان به زندگی هستند ؟یعنی به نوعی شیدایی و شعف فراوان؟که در بسیاری از اشعار و سایر جنبه های هنر به چشم میخوره و همچنین در عمل ؟متشکرم.
در ضمن ، با توجه به اسم بلاگتون ، مرثیه، آیا شما همجنس گرا هستید ؟
پاسخ:
1. این متن بیشتر یه یادداشت شخصیه تا یه رساله ی استدلالی و من همونقدر از مطلب رو میگم که برای شخص خودم کشف شده.
2. ابدا قصد من نوشتن از همجنسگرایی نبوده. چون نه دغدغه شو دارم نه برام مهمه نه چیزی درباره اش میدونم. حرف من درباره هنرمند و زندگی هنرمندانه هست. این چیزی که نوشتم هم درباره هنرمند-همجنسگرا هست نه همجنسگرا.
3.فکر میکنم همون چیزی که درباره مرد میشه گفت برعکسش برای زن هم میتونه صادق باشه. یعنی برعکس گرایش زن به مرد براش جنبه زنده بودن و زیستایی داره و بریدن از این پیوند میتونه همون چیزی باشه که درباره مرد گفتم.
4.اسم وبلاگ من چه ارتباطی داره با همجنسگرا بودن یا نبودنم؟ :/
۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۹ محمدحسین توفیق‌زاده
:|
پاسخ:
:))
۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۰ محمدحسین توفیق‌زاده
:|
پاسخ:
:))
۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۳ محمدحسین توفیق‌زاده
یکی ـش برای متنت
یکی ـش برای کامنت هاش
پاسخ:
کامنت هاشو قبول دارم :/
اصلا قضیه چیز دیگه بود بخدا
عرفان خوندن چه میچسبد  این وقت شب...
جسور ...
حرف بزن حرف بزن...
پاسخ:
خودن میچسبه. و اگه خوندنِ خوبی باشه هم به خواننده میچسبه هم به نویسنده هم حتی به نوشته.
اما نیست.
خوب نمی خونن.
خواننده ی پرشعور مثل تو که خوب بخونه و خوب بفهمه کمه. بد میخونن. نمی فهمن قضیه چیه.

معشوق من

با آن تن برهنهء بی شرم

بر ساقهای نیرومندش

چون مرگ ایستاد

پاسخ:
غرض کرشمه ی حسن است

قابل تامل بود

همیشه فکر میکردم هنرمند ارتباط بیشتری با دنیای زنانه دارد (به خاطر عواطف و لطایف اش  )ولی گرایش به مرگ همه ی معادلاتم را به هم ریخت

ولی احساس میکنم هنرمند تا دنیای زنده  خارج  کاغذ را نفهمد نمی میرد و در نتیجه اثر هنری خلق نمی شود

یک چیز خیلی جالب برام اون کامنتی بود که پرسید (با توجه به اسم وبلاگ شما هم جنس گرا هستید؟) به نظرم اگر فقط به جای نگاه کردن به نام وبلاگ بقیه نوشته ها را می خوندند و با هم تطبیق می دادند تا حدی متوجه جواب این سوالشون می شدند

پاسخ:
لطافت رو نمی فهمم. هنرمند فقط حساسه. حس میکنه. و اتفاقا این بیشتر وحشی و بدوی شکلش میکنه.
اره. هنرمند باید اتفاقا جهان خارج از کاغذ ور ببینه و بفهمه. اما یک لحظه هم نباید درش زندگی کنه.
من هنوز نفهمیدم ارتباط مرثیه رو با همجنسگرایی :/
زنانگی سطح نیست،سادگی است.
و ساده ها سطحی نیستند
پاسخ:
1. سطح با سطحی به نظرم فرق میکنه
2.برعکس من فکر میکنم که ذهن زنانه به شدت پیچیده هست. اگه حتی تو اساطیر و کهن الگوها هم نگاه کنیم. شخصیت های زن به شدت مرموز و پیچیده هستن.
3. بازم میگم. سطح و سطحیت ابدا به معنی ابتذال نیست و سخافت نیست.
برعکس من فکر میکنم خیلی متن خوبی بود و کاملا دلیل این مسئله رو برای خود من روشن کرد. آخه اینکه حافظ میگه "به هوای لب شیرین پسران چند کنی..." خیلی وقت بود ذهنمو درگیر کرده بود و الان دلیلشو میدونم.
پاسخ:
I Hope So
فِرست:در ذهن بنده سطح و سطحی فرق چندانی نداره و بار معنایی خوبی هم نداره.پس ای کاش قبلش منظورتون از سطح می گفتید
سِکِند:چرا هنر رو پیچیده می کنید؟این حرف رو بی فکر نمیگم،مطالب وبلاگ تون رو خوندم و این طور به نظر میاد که برای خودتون هنر رو در لایه ای از ابهام پیچیدید(امیدوارم پاسخ تون این نباشه که هنر یعنی مبهم بودن و خاصیتش اینه و ازین حرفا)
تِرد:ابدن منظورم از این حرف ها لجبازی با شما نیست.واقعن میخوام قانع بشم.
پاسخ:
1. امروز یه دوستی بهم میگفت درگیری با فقط با لغاته. میگفت بهتره به جایی اینکه ما منظورمونو با لغات مستعمل بگیم، بهتره لغات جدیدی بسازیم چون لغات قبلی ناچارا یک بار معنایی فرهنگی دارن و خالی کردنشون کار سختیه. به هر حال... کاش به جای سطح بگیم رویه. مثل اینه که بگیم روی زمین بدتر از زیر زمینه. فرقی نداره واقعا. این چیزی که میگم یه نگاه اسطوره ایه بیشتر. اگه تو کهن الگوها نگاه کنیم زن رو روشنایی و مرد رو تاریکی دونستن. مثال بارزش دایره ی خلقت یین و یانگ. اگرچه منظورم از سطحیت ابتذال نبود. اما باز مشکلی ندارم با این که زنانگی رو سطحیت بدونم (توجه : زنانگی نه زن). و این زنانگی هیچ ربطی به زن نداره. میتونه در وجود یه مرد باشه (کما اینکه بیشتر هم هست). مهم مفاهیم هستن نه مصداق ها. یه جا نوشته بودم قبلا که کلمه زن و مرد از اساس کلمات بی خودین. ما مجموعه ای هستیم از یه سری صفات زنانه و مردانه.
"زن می باید فرمان برد تا برای رویه ی خود ژرفایی بیابد. نهادِ زن رویه است. لایه ای پر جنب و جوش بر روی آب های کم ژرفا
اما مهاد مرد ژرف است و رود اش در غارهای زیرزمینی می خروشد. زن قدرت او را حس می کند اما آن را در نمی یابد"
چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه،ترجمه داریوش آشوری، نشر آگه، صفحه79
2. متوجه نمیشم که چطور هنر رو پیچیده کردم. کاش بیشتر میگفتی. هنر برای من خودِ زندگیمه. و اگه پیچیده هست چون اون بخش از زندگیم پیچیده و مبهمه و اگه ساده هست اون جایِ زندگیم ساده و روشنه.
متنو خوندم. حرفت کاملا درسته. من میفهممش. اما به نظرم گمراه کننده هستن واژه هات. کاش اصلا به جای واژه زن و مرد از زندگی و مرگ استفاده کرده بودی. من حس کردم زن و مرد صرفا استعاره هستن.
پاسخ:
دقیقا.
من اصلا حرفم چیز دیگه ای بود.
۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۳ محمدحسین توفیق‌زاده
هی میگه حرفم چیز دیگه ای بود
خب همون چیزِ دیگه رُ بگو از اول :|
پاسخ:
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو :))

من حرفی که میخواستم بگمو گفتم. کاملا هم برای خودم حداقل مشخص و روشنه. میگم برداشتی که ازش شد و میشه اون چیزی نیست که مد نظر من بود.
خیلی جالب بود برام و گیرا بخاطر قلمت و نوع نوشتنت قطعا.
فقط اون جمله خیلی قابل تامل بود که هنرمند باید جهان بیرون کاغذ رو ببینه ولی توش زندگی نکنه....میشه یکم توصیح بدی درموردش لطفا؟؟:
پاسخ:
مثل نقاشی که کنار دریا نشسته و دریا رو میبینه  تصویرشو میکشه. اگه بره توی دریا و غرق بشه دیگه نمی تونه نقاشیشو بکشه. هنرمند نباید غرق بشه. البته این غرق شدنه اون غرق شدنه  نیست. یک جا هم باید غرق بشه. تو کاغذ باید غرق بشه. تو خودش باید غرق بشه اما تو جهان بیرون نه به نظرم
سپاس.در عین ساده بودن خیلی سخته و در عین سخت بودن خیلی اسونه.
به گفتن حرفات همینحوری ادامه بده جرات اینکه میتونی بگی که چی فک میکنی عالیه.
پاسخ:
ممنونم
کاش جرات به این خلاصه نشه
کامنت خوانی / همه روزه و همه ساعته / با ما اینجا ، در مرثیه ها.  :| 
پاسخ:
:/
؟
چن وقته  همه ی بحث هایی که میشنوم و مطالبی که میخونم به هم جنس گرایی تو ادبیات فارسی اشاره دارن ..فکر میکنی  واقعا همجنس گرا بودن حافظ و سعدی و  خصوصا مولانا حقیقت داره؟
پاسخ:
امیدوارم که داشته باشه.
و داره. چیز عجیبی هم نیست به نظرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی