که باز با صنمی طفل عشق میبازم
جمعه, ۲ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۰ ب.ظ
امروز صبح. یزد. بعدِ همهی اتفاقهایی که دیشب افتاد. سرِ صبح توی کلاس خواستم درسِ حافظ را شروع کنم. فال گرفتم. کتاب را باز کردم و فکر میکنید که چه آمد؟
عاشقِ روی جوانی خوشِ نوخاستهام
وز خدا دولتِ این غم به دعا خواستهام
من همیشه به این بیت فکر میکنم. و با خودم خیال میکنم که کاش تو کمی مسنتر و پیرتر بودی. تا میشد به تو چیزی گفت و به تو چیزی فهماند. اما بچگی و خامیِ ناگزیرِ تو راهِ هر ربطی را بسته.
۹۷/۰۹/۰۲