کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

آخرین نظرات

ظرف شیشه‌ای

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ

در این تمثیل من توی یک موزه‌ام و عاشق یکی از اشیائی‌ام که در آن موزه زندگی می‌کنند، مثلاً یک ظرف شیشه‌ای، که احتمالاً تا ابد پشت شیشهٔ گیر افتاده است. من هر روز یا هفته‌ای یک بار یا ماهی یک بار، هرقدر که بتوانم به دیدارش می‌روم و همراه با عابران موزه می‌ایستم و نگاهش می‌کنم. این تنها کاری است که از دستم برمی‌آید. بعد، هر بار که برای دیدنش به موزه می‌روم، می‌بینم که وضعیتش از بار قبل افسناک‌تر شده است. یک بار می‌بینم که غبار گرفته و تمیزش نکرده‌اند. یک بار می‌بینم که یکی تویش شاشیده. یک بار می‌بینم که ترک خورده. و یک بار می‌بینم که شکسته و هر تکه‌اش گوشه‌ای افتاده است. واضحاً در این وضعیت برای آن ظرف شیشه‌ای کاری از دست من ساخته نیست، چراکه احتمالاً تا ابد پشت شیشهٔ گیر افتاده است. هر بار که می‌بینمش بیشتر از قبل دلزده و سرخورده می‌شوم. این را نیز از یاد نمی‌برم که من مجبور نیستم که عاشق آن ظرف شیشه‌ای باشم، چراکه رابطهٔ میان ما رابطهٔ شیء و تماشاگر است. او _که پشت شیشه نشسته_ وظیفه دارد که زیبا باشد و من _که بلیط خریده‌ام_ حق دارم که دوستش داشته باشم یا نداشته باشم. من این را فراموش نمی‌کنم و محض همین، رفته رفته از آن شیء نکبت‌گرفته‌ای که پشت شیشه می‌بینم متنفر می‌شوم. با این حال، از سر عادت، به قصد آزار خودم و یا تحقیر او، هر روز یا هفته‌ای یک بار یا ماهی یک بار، هرقدر که بتوانم به دیدارش می‌روم. 

۰۴/۰۱/۲۰
عرفان پاپری دیانت

نظرات  (۲)

سوالم اینه که آیا شما تعمداً اینهمه سمبلیک می‌نویسی؟

یا ناخودآگاهتون خودش اینهمه سمبلیکه؟ 

پاسخ:
قدیم‌ها بیشتر ناخودآگاه، به این معنی که در ذهن خودم هم لزوماً ما به ازای روشنی نداشتن. ولی اخیراً خیلی مصنوعی‌تر، یعنی که حرف خیلی سرراست و مشخصیه ولی چون اولاً نمی‌تونم مسئولیتش رو بر عهده بگیرم و دوماً کسی رو در زندگی‌ام ندارم که بتونم بی‌پرده باهاش حرف بزنم سعی می‌کنم به زبون تمثیل ترجمه‌اش کنم که هم گفته باشمش و هم نگفته باشمش.

آه. درد داشت کمی. اما چه خوب که راهش رو اینقدر سالم و‌ قشنگ پیدا کرده. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی