کیفیت زنانه و مردانه [یادداشت اجتماعی]
زنانگی و مردانگی نه مفاهیمی جنسی بلکه کیفیتی ذهنی اند.
واژه زنانگی با ویژگی هایی چون حسادت، فریبایی، رنگ و لعاب، تهی مغزی، ظاهربینی، جلوه گری، سطحیت، منطق گریزی، احساسی بودن، جذابیت، زیبایی، سستی و... همراه است. و مردانگی نیز در کنار واژه هایی چون غرور،قدرت، عقل، خردمندی،زورمندی و... قرار می گیرد. مردانگی از رنگ و لعاب و جلوه ظاهری دور بوده و درعوض قوی و مستحکم است.
این ها، تعارف استاندارد زن و مرد در نگرش اجتماع و حتی در ضمیرناخودآگاه جمعی ملت هاست. زنانگی و مردانگی مفاهیمی کاملا اجتماعی اند. بار معنایی این دو واژه، صرفا در بستر زبان و فرهنگ تعریف می شود.
در پندار اجتماعی مرد، قوی و بی رنگ و زن، ضعیف و خوش رنگ است. و ازین گزاره ها چنین نتیجه گرفته می شود که : زن و مرد باید یکدیگر را کامل کنند. مرد از زن حمایت و پشتیبانی می کند و زن به مرد آرامش و رنگ می بخشد. و در بستر اجتماع، زن و مردِ استاندارد کسانی هستند که ویژگی های فوق را دارا باشد و یکدیگر را تکمیل کنند.
اما به شخصه با این گزاره که "زن و مرد مکمل یکدیگرند" کاملا مخالفم. این نگاه دو قطبی، حاصل این اندیشه است که انسان همواره ناقص است و به حضور دیگری احتیاج دارد تا نقص هایش را بپوشاند.
این نگاه البته نگاهی به شدت مردسالارانه است که زن را "ضعیفه" و "ناقص عقل" می داند و این نیاز را در او به وجود می آورد که برای جبران ضعف خود به مرد تکیه کند و حتی از این که توسط مرد محافظت شود لذت می برد. گویی از ضعف خود خرسند است و ازینکه با جلوه گری، توجه و حمایت مرد را جلب کند احساس خوشنودی و رضایت می کند. در این باور اجتماعی، مردِ استاندارد خریدار و زنِ استاندارد فروشنده است. مرد با حمایت از زن، زیبایی او را می خرد. در این نگرش اجتماعی، این باور پذیرفته شده است که تامین احتیاجات مالی خانواده بر عهده مرد است. در نتیجه زن از نظر اقتصادی نیز به مرد وابسته می شود و حتی از این وابستگی احساس رضایت می کند. در چنین اجتماعی، زنان می کوشند تا شوهران پولدارتری برای خود دست و پا کنند و هرچه مردشان ثروتمندتر باشد، احساس میکنند که در این معامله برد بیشتری کرده اند و کالای خود یعنی زیبایی زنانه شان را گران تر فروحته اند. در این جامعه، کار امری مردانه است. مردان کار و زنان خودآرایی می کنند.
در این نگاه زنِ استاندارد، احساساتی و عاطفی (و آن هم در حد عواطف سطحی و احساسات سانتی مانتال) و مردِ استاندارد، منطقی و عاقل است. در نتیجه وجود هرگونه احساسات زنانه در مرد و یا خرد مردانه در زن باعث می شود که زن و مرد از قالب اجتماعی پذیرفته شده خود فاصله بگیرند. در چنین اجتماعی، مرز زنانگی و مردانگی کاملا مشخص است. و شباهت های فکری و ذهنی و ظاهری و ... به جنس مخالف برای افراد امری ناپسند تلقی می شود. وجود چنین جمله هایی گزاره فوق را تصدیق می کند : "مرد که گریه نمی کنه" یا "فلانی مث دختر می ترسه" و...
در این نگاه، انسان به عنوان یک فرد مستقل کامل نیست و کامل نمی شود مگر در بستر خانواده و به عنوان عضوی از اعضای این نهاد. در نتیجه بی شوهری و بی همسری برای افراد امری ناپسند تلقی می شود چراکه زن بی شوهر و مرد بی زن، ناقص و ناکامل اند. اصولا در چنین نگاهی مفهوم فردیت و آزادی فردی و کمال فردی بی معناست.
گفتم که زنانگی و مردانگی مفاهیمی فرهنگی و زاده ی اجتماع اند. اما مرزهای این اجتماع لزوما جغرافیایی نیست. اگرچه این مفاهیم اجتماعی اند اما مرزهای این اجتماع صرفا در ذهن افراد است.
اما... چنین می اندیشم که
حتی اگر مفهوم زنانگی و مردانگی پذیرفته شود (هرچند که این مفاهیم زاده ی اجتماع اند و مفاهیمی که زاییده ی اجتماع اند ابدا برای انسان به عنوان یک فرد قابل پذیرش نیست.) باز هم مفهوم زن و مرد پذیرفته نیست. این دو واژه صرفا مفاهیمی فرهنگی و اجتماع ساخته اند برای سرکوب فرد و کنترل اجتماعی افراد و محدودسازی ذهن و روان انسان (به عنوان یک فرد). با پذیرفتن این دو مفهوم، این گزاره استنتاج می شود که انسان، ناقص و محتاج است چراکه اگر مرد باشد از زنانگی تهی است و اگر زن باشد از مردانگی. در نتیجه زن و مرد به هم احتیاج دارند تا خلا های ذهنی یکدیگر را پرکنند و نیازهای یکدیگر را به عنوان موجوداتی ناقص و نیازمند پاسخ گویند.
اعتقاد دارم که انسان(به عنوان یک فرد) ناقص و نیازمند نیست و اگر هست، نباید ناقص و نیازمند بماند. بلکه باید کمال یابد و خود، در درون خود احتیاجات خود را پاسخ گوید.
پس آن چه زن و مرد را به سمت هم می کشاند به هیچ وجه نباید احساس نقص و احتیاج باشد بلکه فقط باید حس غریزه فردی و عشق (به عنوان غیراجتماعی ترین و حیوانی ترین و بدوی ترین ویژگی ذهن انسان) باشد.