کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

هم‌سوگ [یادداشت شخصی]

جمعه, ۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۴۱ ب.ظ

ببین. تو هم بیا مثلِ من نگاه کن. عصب‌های من روشن می‌شوند. رشته به رشته. تو هم بیا به ردِ خود-ات نگاه کن.

هم‌درد

بگذار تا برای‌ات بگویم که این کلمه چه‌طور بسط پیدا کرده و تکوین شده و از نقطه‌ای حالا شده تمامِ دایره.

آذرِ ۹۵. همین‌جا. توی همین وبلاگ، یک‌جا. یک نفر این کلمه را به من گفت. من که گیج بودم آن‌وقت. نفهمیدم و اصلا نباید می‌فهمیدم آن‌وقت. اما آن‌ کلمه (هم‌درد) لابد مانده توی ذهن من در این یک‌سال و خرده‌ای. این شروعِ اتفاق بود. 


تابستانِ ۹۶. من یک چیزی دیدم. اصلاً یاد-ام نمی‌آید چه اتفاقی داشت برای من می‌افتاد آن وقت. یادم نیست دردم چه بود. (یاد-ام آمد. هوووف) اما همان وقت من یک پستی گذاشتم توی اینستاگرام. معنی‌اش را خود-ام هم نفهمیدم آن‌وقت. البته لابد فهمیده بودم آن وقت. اما انگار نشانه‌ای بود که برای امروز می‌گذاشتم: هم‌سوگ، بی‌ماجرا.


اردیبهشت ۹۷. یک شب با نوشتن یک شعر این مسیرِ شاید دوساله به نقطه‌ی ثقل خود رسید. شبِ ۱۶ اردیبهشت. و عجیب‌تر این‌که چند روز قبل توی همین‌وبلاگ نوشته بودم که «چند روزِ دیگر شانزدهِ اردیبهشت می‌رسد» یا یک همچین چیزی.

دیگر با مسئله درگیر بودم. چند ماه و چهل روز به آن فکر کرده بودم. من چه‌طور می‌توانم با تو حرف بزنم؟ معلوم نبود. اما آن شب این ماجرای بلند -در من لااقل- به شکلِ نهاییِ خود رسید:

ما فقط وقتی می‌توانیم با همدیگر حرف بزنیم که هم‌درد باشیم.

_

من حالا تنها روایتی که از عشق می‌دانم و بلد ام روایتِ هم‌دردی‌ست. هم‌سوگ و بی‌ماجرا بودن.

_

من دقیق فهمیده‌ام که تو چه‌طور باید با من حرف بزنی. من نقشه‌ای از زبانِ خود-ام کشیده‌ام. تا اگر کسی خواست من را در زبان‌ام پیدا کند بداند که باید چه کار کند. من این نقشه را توی یک شعر نوشته‌ام. بگو اگر می‌خواهی برای‌ات بفرستم. من دقیق راهِ ورود به خود-ام را پیدا کردم. به شکلِ یک مراسم. یک مراسمِ لغوی.

اما تو. راهِ مخفیِ زبانِ تو کجاست؟ من چه‌طور باید با تو حرف بزنم؟ 

_

بعد از نوشتن:

چرا این یادداشت این‌طوری شد؟ چرا صدای من این‌طوری‌ست؟ چرا صدای من نمی‌لرزد؟

من و تو هیچ خاطره‌ای با هم نداریم.

یک نصفه ‌روز و کمتر. همان‌جا. همان‌ ظهرِ همیشه. در همان بیابان. کنارِ همان ماشین‌های سبز.

۹۷/۰۳/۰۴
عرفان پاپری دیانت

یادداشت شخصی

نظرات  (۳)

و زبان بی نهایت تر ان شاید چیزی میان همدردی هایی برای سوگ هایی با ماجراهای متمایز باشد.
پاسخ:
همینه
《یا باعث》
یک چیزی در ترمودینامیک و ترمو شیمی است به اسم تعادل گرمایی و این تعادل دمایی می تواند در خود یک سیستم و یا بین دو جسم رخ بدهد.یعنی این که بین دو جسم که از نظر دمایی یکسان نیستند آن قدر تبادل انرژی گرمایی رخ دهد که هم دما شوند.یکی گرما بدهد و یکی بگیرد.این هم سوگ بودن هم چیزی شبیه تعادل دمایی انسان ها است.اولش هم دمایی یک سیستم است و درون خودمان هم دما می شویم .بعد، هم دمایی دو سیستم نمود پیدا می کند،هم سوگ می شویم.
پ ن:این هم دمایی یک فرمول آسان و عجیبی دارد.یعنی این که گرمای دو جسم را با هم برابر می گذاریم.برخلاف تمام فرمول هایی که زیاد بازی با اعداد دارند این فرمول هیچ راه فرار و فرمول خلاصه ای ندارد.فقط می شود جایی عدد ها را تقریب زد و آن هم بسته به گزینه های سوال دارد.یک چیزی شبیه کم و زیاد کردن خودمان می شود. Q = mc∆T فرمولی است که برای دو جسم برابر هم می گذاریم تا دمای تعادل را بیابیم.هم سوگ بودن یک مرکز تعادلی هم دارد که کاملا ظاهری است؛ cظرفیت گرمایی ویژه هر جسم است.در هم سوگ بودن هم cظرفیت ماها است. یکی cبالاتری دارد و سخت تر عصیان زده می شود؛یکی هم که از قضا معلوم است.
پاسخ:
اول که تا تهِ دل‌ام گرم شد با خوندنِ این سطرها. زنده باد!

اما
 * لحظه‌ی هم‌دما شدنِ دو جسم مگه لحظه‌ی مرگِ‌شون نیست؟
بعد از هم‌دما شدن دو جسم دیگه ضروریِ هم نیستن.
(سوال می‌پرسم. چرا شمس مولویُ ول کرد رفت؟ لابد چون ضرورت‌اش تموم شده بود. شاید هم نه.)

* اول‌اش درونِ خود-مون هم‌دما می‌شیم. دقیقاً. بعد حرارتِ‌مون رُ می‌گیریم توی دست و دنبالِ صاحب نظری می‌گردیم =))

* من فکر می‌کنم که در طولِ هم‌دما شدن، نگاهِ دو جسم نباید کامل معطوفِ به هم باشه. نباید صددرصد مشغولِ مصرفِ خود-مون و کسبِ دیگری باشیم. چون بی‌انتها نیستیم و تموم می‌شیم و تموم می‌کنیم. با یک چشم باید به جسمی که باهاش مخاطِبه می‌کنیم نگاه کنیم و با چشمِ دیگه به یک سمتِ سومی. (شاید هردو چشم به سمتِ سوم. نمی‌دونم)
با نصفِ بدنِ‌مون باید مشغولِ هم‌دما شدن باشیم (زندگی کنیم) و با نصفه‌ی دیگه‌ش از هم‌دما شدن طفره بریم (بمیریم)

* دو جسمِ هم‌سوگ هیچ گرمایی ندارن که به هم بدن. چون هر دو لال‌ن و هیچ حرفِ درست و درمونی بینِ‌شون رد و بدل نمی‌شه. و سوگ از همین‌جاست. سوگ اجرای فقره. و هم‌سوگ بودن آگاهیِ دوجنابه‌ست به فقر. دو نفر آدمِ گرسنه هم‌سوگِ هم‌ن چون هر دو به گرسنگیِ ابدی‌شون آگاه‌ن.
یا شاید هم نه اما نه یک نه مطلق.صرفا براساس اندیشه فردی.
یک چیزی بجز هم سوگ شدن احتمالا انتظار ما را می کشد.
اینجا دقیقا جایی است که بعد از هم دمایی ترمو شیمی بیان می کند که گاهی پس از هم دمایی دو ماده نیز بین آنها تبادل انرژی رخ می دهد و این زمان دیگر آن ماده پس از تبادل انرژی آن که از ازل بود نخواهد بود.یک جور تغییر شیمیایی که مساوی است با عوض شدن به کل یک ماده و یک ماهیت جدید پیدا کردن.یعنی دقیقا بشود چیزی که هر گز قبلا نبوده است تغییر در ساختار پیوند های درونی ماده یعنی پیوند های اصلی بشکند و جدا شود مثلا پیوندohدر آب بشکند.اصلا همان تبادل انرژی به علت تفاوت نوع و انرژی پیوند ها و در نتیجه تغیر نوع و تغییر انرژی آنها ایجاد می شود.فکر می کنم در این دنیا ما ورای هم سوگ شدن نخواهیم رفت.و این شاید دلیل همان شعری است که مولانا آخرین لحظات سروده:

دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

یک مثال ساده.مثلا خوردن شیر گرم در یک روز سرد.اگر شیر حدودا۶۰درجه باشد برای هم دمایی با بدن مقداری انرژی اش را از دست می دهد تا با بدن هم دما شود.(این حالت تبادل انرژی در اختلاف دما است)
اما بخش عمده انرژی موجود در شیر طی فرآیند گوارش است و این درست یعنی جایی که دیگر شیر شیر نیست.با اسید معده و آنزیم های بدن واکنش شیمیایی می دهد و تغییر ساختار.این واکنش بعد از هم دما شدن شیر با بدن رخ می دهد.بازهم انرژی رد و بدل می شود اما به قیمت تبدیل شدن شیر به واحد های سازنده اش.حالا اگر این شیر در برابر تجزیه شدن به واحد های سازنده اش مقابله کند همان طور که شیر وارد بدن شده است شیر خارج خواهد شد اما دیگر حتی خوردنی هم نخواهد بود^_^
این یک مسئله جالب است که شیر اگر فرآیند هم دمایی اولیه را به طور کامل طی نکند وارد مرحله تجزیه نخواهد شد و این را خود شیر که نه، cاش و دستگاه گوارش بدن ما تعیین می کند(تجزیه شدن به عهده خود شیر که نیست)
پی نوشت:*دومی  و آخری خیلی چیزهای خوبی بودند که شما بهش اشاره کردید.
پی تر نوشت:در مورد *سومی هم یک چیزی در همین متن جدیدم گفته ام.البته که این پاسخ یا شاید هر دو چشم یا یک چشم را هر کسی برای خودش پاسخ می دهد اما مسئله این است که ترمو شیمی می گوید هم دمایی پایان نیست مگر این که بین یک ماده با خودش رخ بدهد.(در اندرون همه ما یک پیوند هایی متفاوت از بقیه پیدا می شود )

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی