دو روایت از یک عروج [شعر بلند]
دو مار
در یکدیگر فرو می روند
یکی سیاه
یکی سپید
و آنگاه مار سرخ رنگ
زاده می شود
□
-: آیا تو پادشاه یهود هستی؟
-: چنین است و غیر از این نیست.
-: پس این اتهام؟
-: ــــ
□
قهقهه می زنند جزامیان
باران چرکابه می بارد
دیوارها ذوب می شوند
جزامیان از دیوار مذاب می نوشند
ترش مزه است
□
-: از اینان کدام یک را؟
-: باراباس را.
-: و اما او؟
-: مصلوبش کن.
-: به کدامین گناه؟
-: مصلوبش کن.
□
پنجه در پنجه یکدیگر
جانوران سرمست، می رقصند
آسمان، آب می شود
بر زمین می ریزد
و جانوران رقصان را با خود می برد
هان! به بالا نظر کنید
آسمان دیگر نیست
□
ردای ارغوانی اش بر تن
تاج خاریش بر سر
چوبیش در دست
-: درود بر پادشاه یهود!
□
انگشت های بریده
معلق در هوا
به دوردست اشاره می کنند
در دوردست
جنیان به انتظار...
□
-: او که دیگران را نجات می داد
اکنون بی نجات...
-: ــــــــــــــ
-: هان! پادشاه اسرائیل
پایین بیا از صلیب مرگ
-: ــــــــــــــ
□
جهان
بخار می شود به ناگاه
بوی خاک و عرق در مشام
و نسیم مسموم
عمودی می وزد
□
-: ایلی ایلی لما سبقتنی؟
-: ــــــــــــــ
□
روسپیان بالدار
با زبان سردشان
تنم را می لیسند
نگاه، می جوشد از زمین
و آسمان
چشمان خشکیده اش را فرومی بندند.
3/7/94
پ.ن : تصویر از فیلم "انجیل به روایت متی" اثر پیرپائولو پازولینی است