کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

دو روایت از یک عروج [شعر بلند]

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ب.ظ

دو مار

در یکدیگر فرو می روند

یکی سیاه

یکی سپید

و آنگاه مار سرخ رنگ

زاده می شود

-: آیا تو پادشاه یهود هستی؟

-: چنین است و غیر از این نیست.

-: پس این اتهام؟

-: ــــ


قهقهه می زنند جزامیان

باران چرکابه می بارد

دیوارها ذوب می شوند

جزامیان از دیوار مذاب می نوشند

 

ترش مزه است

-: از اینان کدام یک را؟

-: باراباس را.

-: و اما او؟

-: مصلوبش کن.

-: به کدامین گناه؟

-: مصلوبش کن.

پنجه در پنجه یکدیگر

جانوران سرمست، می رقصند

آسمان، آب می شود

بر زمین می ریزد

و جانوران رقصان را با خود می برد

 

هان! به بالا نظر کنید

آسمان دیگر نیست

ردای ارغوانی اش بر تن

تاج خاریش بر سر

چوبیش در دست

 

-: درود بر پادشاه یهود!

انگشت های بریده

معلق در هوا

به دوردست اشاره می کنند

در دوردست

جنیان به انتظار...

-: او که دیگران را نجات می داد

    اکنون بی نجات...

-: ــــــــــــــ

-: هان! پادشاه اسرائیل

    پایین بیا از صلیب مرگ

-: ــــــــــــــ

جهان

بخار می شود به ناگاه

بوی خاک و عرق در مشام

و نسیم مسموم

عمودی می وزد

-: ایلی ایلی لما سبقتنی؟

-: ــــــــــــــ

روسپیان بالدار

با زبان سردشان

تنم را می لیسند

 

نگاه، می جوشد از زمین

و آسمان

چشمان خشکیده اش را فرومی بندند.

3/7/94


مسیح مصلوب


پ.ن : تصویر از فیلم "انجیل به روایت متی" اثر پیرپائولو پازولینی است

۹۴/۱۱/۱۲
عرفان پاپری دیانت

روایت

شعر بلند

مرثیه

مسیح

نظرات  (۱)

نوشته هاتون تصویر عمیقی از یک نرسیدنه ٬با این حال شعراتون همیشه زیباست ولی ای کاش ذهنتونو یکم آزاد تر بیان میکردید...مرسی از این همه حس خوب که میدید...
پاسخ:
جمله اول خودآگاهی تلخی بود برام. فکر نمی کردم اینقدر مشخص باشه.
حس میکنم آزادم. ذهنم این ریختیه دیگه. لازمه که بزرگ شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی