کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۲ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

من گاهی وقت‌ها که خیل بی‌کارم و یا مجبورم منتظر چیزی باشم، یک قصه‌مانندهایی سر هم می‌کنم که نهایتاً به هیچ دردی نمی‌خورند و نه آن‌قدر مایه دارند که بنویسمشان و نه می‌شود به طرح‌های مفصل‌تر تزریقشان کرد. محض همین خیلی سریع فراموششان می‌کنم. 

دیشب داشتم به یک چنین قصهٔ بی در و پیکری فکر می‌کردم که به نظرم رسید خلاصه‌اش را اینجا بنویسم که حدوداً می‌شود یک همچین چیزی:

 

چرا دین رسمی سرزمین رقام تغییر کرد و ماجرای جنگ‌های داخلی و درگیری‌های مذهبی در دوران امیر حماد معروف به کافر چه بود؟

بر‌ طبق «عهد اصحاب بادیه» که منبع اصلی احکام و قوانین در رقام به شمار می‌آید، در صورتی که مردی با همسر خود متارکه کند، باید ثلث املاک خود را به «قبیلهٔ زن» بدهد که به آن «وجه‌المتارکه» گفته می‌شود و آن وجه در اختیار قائد قبیلهٔ زن خواهد بود و او به صلاحدید خود آن را به کار خواهد برد. 

بنابراین، اگر امیر حماد با زنی از قبایل رحام وصلت کرده بود، وقایع وضع روشن‌تری داشتند. اما همسر امیر، که نامش «زازان» بود و برخی تاریخ‌نویسان به او زازان مؤمن و برخی زازان فاجره گفته‌اند، به هیچ قبیله‌ای تعلق نداشت. او در حدود پنج سال قبل از شروع وقایع این داستان، همراه با گروهی از بازرگانان، از آن سوی خلیج به سرزمین رقام آمده بود و دست تقدیر او را به کاخ امیر حماد کشانده بود. زازان مؤمن یا فاجره (این که لقب کدام دسته‌ از مورخان را انتخاب کنید برعهدهٔ شماست) در سرزمین رقام هیچ قوم و خویشی نداشت و بنابراین مطابق با رأی «صاحب عهد» وجه‌المتارکه باید به خود او پرداخت می‌شد. ذکر این نکته نیز ضروری است که زازان در نخستین سال ورود خود به رقام به مذهب بادیه گرویده بود و در صحن کاخ امیر، جلوی چشم جماعت در شن غسل داده شده بود. سال‌ها بعد، بعد از آغاز خصومت‌ها، امیر حماد یک وقت در جمع نزدیکان خود گفت «آن غریبه همان‌قدر مذهب را می‌فهمد که زاغ سیاه پنیر سفید را.»

به هر جهت، ماجرای متارکه پنج سال بعد از ازدواج امیر با زازان آغاز گردید. می‌گویند که یک وقت امیر حماد زازان را در حالی که با یکی از نگهبانان کاخ هم‌خوابگی می‌کرد دید. (قصه‌های عامیانه به جای نگهبان کاخ، نام برخی حیوانات نظیر سگ یا الاغ را آورده‌اند که عجالتاً بهتر است وقت خودمان را تلف آن‌ها نکنیم.) امیر با دیدن آن صحنه، تصمیم گرفت که زازان را طلاق بدهد. و همان روز صاحب عهد را احضار کرد و بی آ‌ن که چیزی راجع به بدعهدی همسرش بر زبان بیاورد، نیت خود را راجع به طلاق با او در میان گذاشت. از آن‌جا که این متارکه بدون توافق طرفین و بی هیچ دلیل مشخصی صورت می‌گرفت، مطابق با عهد، ثلث املاک امیر، یعنی ثلث سرزمین رقام، باید به زن غریبه می‌رسید. هنگامی که صاحب عهد این نکته را به امیر حماد یادآوری کرد، گفته‌اند که امیر شلاقش را در هوا تکان داد و گفت «حتی به قدر یک طویله از سرزمین پدرانم را به آن جانور نجس نمی‌دهم.» و صاحب عهد گفت «شما بهتر از ما مطلعید که عهدی که پدران ما با بادیه بسته‌اند تا آخرین دور ماه پابرجاست و به هر حال، میل میل امیر است.»

آن‌چه در این قصه احتمالاً جالب توجه است این است که امیر اساساً نیازی نداشت که با شریعت رقام دست به گریبان شود، چراکه بر طبق همان عهد بادیه، خیانت مرد با اختگی و خیانت زن با قطع دست و پا مجازات می‌شد و علاوه بر آن بی‌عفتی زن او را از وجه‌المتارکه محروم می‌ساخت. بنابراین امیر حماد می‌توانست زازان فاجره را طلاق دهد بی آن که ملزم به پرداخت وجه‌المتارکه باشد. اما به دلایلی که شاید به قدر کافی واضح باشند، امیر حماد تصمیم گرفت با تمام رقام وارد نزاع شود اما ذکری از خیانت زازان به میان نیاورد. این مسئله در زمان حیات امیر به تمامی مسکوت ماند و بعد از مرگ او بود که احتمالا‌ً به واسطهٔ نزدیکان او به گوش مردم رسید و با شاخ و برگ‌های فراوان دهان به دهان چرخید و وارد کتب تاریخ شد. 

ادامهٔ ماجرا آن است که صاحب شریعت و زعمای قبایل خواستهٔ امیر را نپذیرفتند و آن را عدول از شریعت خواندند. می‌گویند که بعد از یک سلسله مشاجره، امیر حماد دلقک خود را صاحب عهد جدید خواند و در حضور درباریانش پای دلقک را بوسید و به او گروید. ذکر احوال دلقک که نامش سمّاج بوده است در تواریخ به تفصیل آمده است و به همین خاطر از ذکر آن چشم‌پوشی می‌کنیم. سمّاج رسالهٔ کوچکی نوشت که در مکتوبات سلطنتی از آن با نام «عهد دوم» یاد می‌شود و میان مردم رقام به «رؤیای کافر» مشهور است. سمّاج در این رساله عهد بادیه را ملغی اعلام کرد و مطابق میل امیر، شریعتی تازه بنیان نهاد. بسیاری از قبایل رقام بر امیر حماد و شریعت او شوریدند و نمایندگان خود را از دربار فراخواندند و گروهی از ایشان زازان را نیز از کاخ امیر فراری دادند و با خود به بادیه بردند. به این طریقه، دوران جنگ‌های داخلی در رقام، میان قبایل و دربار امیر حماد آغاز گردید.

امیر حماد هفت سال با قبایل رقام جنگید و هیچ یک از طرفین بر دیگری غلبه نیافت. امیر حماد در یکی از همین جنگ‌ها کشته شد و حکومت رقام به فرزند نوجوان او رسید که دنّی‌ئال نام داشت. بسیاری امید داشتند که امیر جدید به جنون پدرش پایان دهد و شرایع کهن را از نو برقرار سازد. اما در عوض، امیر دنّی‌ئال که شیفتهٔ پدرش بود، در نخستین روز امارت خود «عهد دوم» را یگانه مذهب رقام خواند و شکاف میان دربار رقام و قبایل را دائمی کرد. امیر جدید، ظرف مدت کوتاهی جنگی را که پدرش آغاز کرده بود به پایان رساند. او نیروهای پراکندهٔ خود را از اطراف سرزمین تجمیع کرد، چند قبیله را با خود متحد کرد و با این شیوه در صف مخالفان شکاف انداخت، و علاوه بر آن با اعطای برخی امتیازات تجاری، دریادار ماغان را به نفع خود وارد میدان کرد و به این طریق قبایل شورشی را به شدیدترین وجهی سرکوب کرد. گفته‌اند که مادرش، زازان مؤمن یا فاجره را با دست خود خفه کرد و به این ترتیب دوران جنگ داخلی در رقام به پایان رسید. در اثر وقایع این ایام، مذهب رسمی رقام تغییر کرد و تا به امروز نیز دربار و بخش اندکی از مردم پایتخت به شریعت امیر حماد قائل‌اند و دیگران و علی‌الخصوص قبایل بر عهد کهن بادیه باقی مانده‌اند.

۱ نظر ۱۰ دی ۰۱ ، ۱۱:۲۳
عرفان پاپری دیانت

.

من همیشه عقب یک جور آرامش و سکونی می‌گردم که هرچه می‌گذرد بیشتر حالی‌ام می‌شود که ظاهراً اسم غیرمؤدبانه‌اش مرگ است.

۰ نظر ۰۳ دی ۰۱ ، ۰۳:۵۴
عرفان پاپری دیانت