کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۵/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۴/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۴/۱۱
    .
  • ۰۴/۰۳/۱۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۲ مرداد ۰۴، ۱۵:۵۵ - عرفان
    144 ۵و۷

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

.

 

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که اند این همه خونین کفنان؟

 

۳ نظر ۲۲ تیر ۹۹ ، ۱۷:۱۴
عرفان

صورتم را تراشیدم و خوابیدم. خواب دیدم که بیدار شده‌‌ام و در آیینه‌ی اتاق به خودم نگاه می‌کنم. پایین صورتم (سوراخ بینی را که ادامه دهی به سمت پایین، پایینِ لب، بالای چانه، یک جایی هست که همیشه سفید است تقریباً، همان‌جا) یک‌شبه دو رشته ریش بلند درآمده بود، زمخت ‌و سیاه.

خودم را توی کمد قایم کردم و صورتم بسیار درد می‌کرد. در اتاق را با شدت می‌زدند. آمدند توی اتاق و پیدایم کردند و از کمد کشیدندم بیرون و صورتم را می‌بوسیدند و سوار ماشینم کردند. من توی بغل یک زن مسن نشسته بودم. وارد یک ساختمان شدیم که مطب دامپزشکی بود. من و آن زن مسن روی صندلی سالن انتظار نشستیم. شلوغ بود. حیوان‌ها و صاحب‌هایشان منتظر وقت ویزیت بودند. زن مسن مدام با پرستارها حرف می‌زد و هی می‌رفت و می‌آمد.

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۵:۲۱
عرفان