این شعر را چند وقت پیش شروع کردم کم به کم نوشتن. از سرِ نفس تنگی و حالا بی وقت تمام اش کرده ام.
یک ضرب المثلِ معروفی هست که الان به یادم آمده. اینکه "موش داخل سوراخ نمی رفت. جارو به دم اش بست."
من خودم کم بودم و این چند صفحه را هم بستم به خودم.
یک زمانی اینجا چند نفری بودند میخواندند.
حالا مثل یک آدمی شده ام که گوشی را برمیدارد و برای بوق تلفن حرف میزند.
آواز آمد که هین بیآواز شوید
تا تشنهجگر زِ بهرِ آن راز شوید
سررشتهیِ پیوندِ جهان پاره کنید
اندر سرِ کار اش همه سر باز شوید
بر سطحِ دریا
قلبی که شناور است
حرارتاش را به آب میدهد
نرم نرم
و دو پرنده تا جزیره میبرند اش
حالا
که سینهام سبک است.
«آمد نسیمِ سنبل با مشک و با قرنفل
آورد نامهی گل باد صبا به صهبا
کهسار چون زمرد نقطه زده ز بسّد
کز نعت او مشعبذ حیران شدهست و شیدا»
کسایی مروزی، ریاحی، نشر علمی
کلمهی «زمرد» به وضوح گرهی در این دو بیت افکنده. و باید دنبالِ شواهدی باشیم (خصوصاً در کار شاعران طراز اول) که در آن چنین ناهماهنگیای پذیرفته شده باشد و من چنین شواهدی پیدا نکردم.
و میماند احتمالِ «زمرَد» بودن این واژه که من به نسخهها دسترسی نداشتم و امکاناش هست که نسخهی معتبری با اعراب گذاری مسئله را حل کرده باشد. اما علیالحساب باید به دنبال شواهد حضور این واژه در متون گشت. و در غالبِ اشعار این واژه در میانهی بیت به کار رفته و چیزی را روشن نمیکند. اما چند بیتی که زمرد را در جای قافیه به کار بردهاند به این شرح است:
منوچهری در قصیدهای با مطلع «وقت بهار است و وقت مورد» که قافیههایش هم مخلَد و مجدَد و امرَد و... هستند بیتی دارد به این صورت که:
هیبتاش الماسِ سخت را بکفاند
چون بکفاند دو چشمِ مار زمرَد
و بیت دیگری هم دوباره از منوچهری در «خیزید و خز آرید» که میگوید:
وان سیب چو مخروط یکی گوی تبر زد
در معصفری آب زده باری سیصد
بر گرد رخاش بر، نقطی چند ز بسّد
وندر دم او سبز جلیلی ز زمرَد
انوری هم در قصیدهای که قافیههایش مقصد و احمد و مقعد و... اند بیتی دارد که:
چشم نیاز پیش کف تو چنان بود
گویی که چشم افعی پیش زمرَد است
(باز هم انوری یک شاهد دیگر دارد به همین شکل)
و فخرالدین اسعد در ویس و رامین گفته که:
ز سبزه روی هامون چون زمرَد
ز لاله کوه سنگین چون زبرجد
و جالب که شاعر متاخری مثل اقبال هم این واژه را با تلفظی غریب تر البته به ضرورت قافیه، زمرَد به کار برده:
آبها سیمین هواها عنبرین
قصرها با قبههای زُمْرَدین
و علیالحساب که هرجا زمرد در جای قافیه به کار رفته «زمرَد» است. البته باز هم باید به دنبال شواهد دیگری بود که اگر شاهدی پیدا شود که حضور صورتِ امروزی یعنی «زمرُد» را در متون تایید کند، میتوان گفت که این واژه مانند بسیاری از واژه ها (سخن و...) در آن روزگار دو تلفظ داشته است.
۱
بر کوله بارِ خویش نظر کرد
رهرویی
خاموش گشت ناگه
از التهابِ راه
با خویش گفت -رسته ز انکار- :
جز دود نیست با من و این راه
سرتاسر اش سلامِ مدام است.
۲
قالیچهی صدرنگ
-صد رنگِ مشتعل-
به طعنه نگاهام میکند
از آسمان
۳
از قعر بدنات
لهجهای میپیچد
عمیق
مثلِ گردباد
و سرِ لج دارد
با واژه شدن
۴
در کارِ جهان مدام سرگردان باش
چون گرسنهی نشسته بر هر خوان باش
هش دار که وصل دام اهل نظر است
بگذر ز وصال و همهتن هجران باش