یک واژه باز به بلعیدن
کردهست باز درزِ حروفاش را
نامِ کسیست یا نه
نامِ تمامِ کسان است
___
خود را به ذهنِ تو میمالم
من گیج و ویج و منگِ معما
خود را به اسمِ تو میمالم
من پشتِ آن درِ بسته
-بیکاغذ و مداد دیگر-
هشیارِ نور
نشستهام
سرمستِ بوکشیدنِ اسمِ تو
اما در این مغاک
در این ورطه
- این را به که به جز تو بگویم عزیزِ من-
اسمِ تو سخت گرسنهست.
در پیشِ چشمِ کبودِ من
حالا
ای شکلِ درهمِ بیلهجه
ای راز
از گیسویِ تو سدِ سیاهی تنیده است
من بسته چون زبانِ مدامام
من چون زبان بسته مدامام
در سینات ای سپیدهیِ تکرار