هنوز داغ نخستین درست ناشده بود/که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد
يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۴۰ ب.ظ
تابستان امسال دو زخم همیشگی وسط قلبم کاشت. هر دو عزیزم بودند و هر دو دست به انتحار زدند. هر دو را جنونشان از من گرفت. هر دو سبک رفتند و گرد رفتنشان تا همیشه نفسم را سنگین میکند. هر دو جوان رفتند. هر دو زیبا بودند، و چه زیبا بودند در نظرم. این یکی همبازی کودکیام بود و آن یکی کودکیام را زنده نگه میداشت. این یکی را وقت کردم که قبل رفتن سیر ببینم. تن عزیزش را قبل خاک دیدم که چه سبز بود. دستش را وقت شد که بگیرم. و بخت آنقدر یارم بود که در مصیبتش با یکی لااقل شریک باشم. اما آن یکی که رفت، مرا در عزای خود تنها گذاشت. و مرا با راز خشکیدنش تنها گذاشت.
روزی اگر بیاید که استخوانهایمان دوباره گوشت بگیرند، روزی که هر سه تایمان از قبرهایمان بیرون بیاییم، پیدایتان میکنم. پیدایتان میکنم تا بگویم که تابستان آن سال، بعد مرگ شما چه گذشت.
۰۰/۰۹/۱۴