زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
من تا خرخره خشمم. بسیار عصبانیام. همیشه عصبانی بودهام و همیشه آن کسی بودهام که خشمش را فرومیخورد تا خانه خاکستر نشود. «یک نفر باید عاقلی کند» و آن منم. «یکی بالاخره باید جمعش کند» و آن منم. من بسیار خشمگینم. کاش از طاقت و تحمل شما اندک اطمینانی داشتم تا این خشم توی سینهام این همه سال چرک نمیکرد. کاش شما که دور منید مثل علف ترد و نازک نبودید. من در خفا سالهاست که با جوالدوزم خودم را تکهپاره کردهام، کاش یکیتان طاقت یک سوزن داشت.
بچه که بودم، با بابا کشتی میگرفتیم. همیشه من دل سیری میزدمش. من خوشحال بودم از اینکه پیروز بازی ام. او هم لابد میدانست که با من ششساله نباید کشتی واقعی بگیرد. ماحصل، آنکه بیست و چند سالم شد و هیچگاه با آنها که دوستشان دارم کشتی واقعی نگرفتم. کاش یکیتان طاقتش را داشت. که زیر سمم لهش کنم و زنده بماند، و دوست بماند.
درکت میکنم عرفان