کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

یادداشت

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۴۵ ق.ظ

جمله این طور تألیف می‌شود: کلمۀ اول نوشته می‌شود و آن کلمه هر کلمه‌ای می‌تواند باشد و کلمۀ دوم بسته به اولی است و سومی بسته به اولی و دومی. متن هرچه پیشتر می‌رود، راوی دست و پا بسته‌تر است. این محدودیت بهایی است که برای پختگی و کمال متن باید پرداخت. و البته خلاقیتی هم اگر در کار باشد الزاماً باید از میان این محدودیت بگذرد. راوی هرچه پیشتر می‌رود دستش سنگین‌تر است چراکه برای نوشتن هر کلمۀ جدید باید یک تاریخ تمام را لحاظ کند. و تاریخ متن، خوب یا بد، اصالت متن است. و اصالت احیاناً رعایت حرمت حافظه است.

حالا متنی را در نظر بگیرید که نخستین لغتش اندکی بعد از نوشته شدن، ناپدید می‌شود. پس لغت دوم مانند لغت اول هرچیزی می‌تواند باشد. و آن لغت دوم نیز بلافاصله محو می‌شود و لغت سوم در نهایت آزادی، می‌تواند هر لغت اتفاقی‌ای باشد. چنین متنی هیچ‌گاه تألیف نمی‌شود. و آن‌چه نهایتاً لغات را به صفحه می‌کشاند میل ناگهانی راویِ بی‌تاریخ است. چنین راوی‌ای البته بسیار عجول است. هرچه را که به ذهنش می‌رسد بی‌درنگ می‌نویسد. چه چیز قرار است مانع او شود؟ بار کدام حافظه قرار است دستش را محتاط و ظریف کند؟ وقتی که صفحۀ روبه‌رویش همیشه سفید است، چه چیز قرار است او را به تأمل وادارد؟ راوی این متن زیباترین چیزها را می‌نویسد بی‌آنکه بداند زیبایی چه‌قدر طاقت‌فرساست. و البته حق دارد، چون زیباییِ مستعجل هلاک حافظه‌های نیرومند است و وقتی حافظه‌ای در کار نیست طبعاً میان زیبایی و رذالت هم تفاوتی نیست. به همین خاطر آدم بی‌تاریخ، در نهایت زیبایی هم اگر باشد، بسیار خطرناک است.

__

«نه گاو نرت باز می‌شناسد نه انجیر بُن

نه اسبان، نه مورچگان خانه‌ات.

نه کودک بازت می‌شناسد نه شب.

چرا که برای ابد مرده‌ای.

 

پاییز خواهد آمد، با لیسَک‌ها

با خوشه‌های ابر و قله‌های درهمش.

اما هیچ‌کس را سر آن نخواهد بود که در چشمان تو بنگرد

چرا که برای ابد مرده‌ای.

هیچ‌کس بازت نمی‌شناسد. نه. اما من تو را می‌سرایم

برای بعدها می‌سرایم، چهرۀ تو را و لطف تو را

کمال پختگی معرفتت را

اشتهای تو را به مرگ و، طعم دهان مرگ را

و اندوهی که در ژرفای شادخوئی تو بود.

 

زادنش به دیر خواهد انجامید خود اگر زاده تواند شد-

آندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث.

نجابتت را خواهم سرود، با کلماتی که می‌نالند

و نسیمی اندوهگین را که به زیتون‌زاران می‌گذرد به خاطره می‌آورم.»

۰۰/۰۶/۰۸
عرفان پاپری دیانت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی