این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما میروم تا او را بیدار کنم. شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت. امّا عیسی دربارهی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب میگوید. آنگاه عیسی بهطورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.
این ترم برای تکلیف درس زبان فارسی و آیین نگارش۲ باید مقالهای مینوشتم. سبب خیری شد که به سراغ یکی از ایدههای قدیمیام بروم و البته یکی از فیلمهای مورد علاقهام را دوباره ببینم. این مقاله دربارهی به کار گیری تکنیک اغراق در فیلم Eyes wide shut کوبریک است. متنش را اینجا میگذارم.
دیشب "ابد و یک روز" را دیدم. از خودم می پرسم آیا فیلم را دوست داشتم؟ پاسخ می دهم: نمی توانم دوست نداشته باشم.
آیا این برای یک اثر هنری اتفاق خوبیست که نشود دوستش نداشت؟
سوال خوبیست چون هنوز پاسخی برایش ندارم.
چند خط دیگر :
این که ناگزیر باشی یک اثر هنری را دوست داشته باشی دو حالت دارد. یکی اینکه آن اثر فراتر از سلیقه ها حرکت می کند و در واقع سلیقه ی پیشین مخاطب را از بین می برد. یعنی مخاطب از سر میل آن را دوست دارد. مثالش در ادبیات حافظ و در سینما شاید استنلی کوبریک باشد. اما یک حالت دیگر هست که اثر هنری از تغییر سلیقه ی مخاطب عاجز است اما قوی و بی نقص است و تو ناگزیری که دوستش داشته باشی. مثل "ابد و یک روز"
البته این حالت دوم را نباید با وقتی که اثرهنری به ذهن مخاطب تجاوز می کند اشتباه گرفت. چون تو به هر حال آن را دوست داشته ای.