کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روانکاوی» ثبت شده است



در ابتدای زندگی و در بدایت کودکی، تمام امیال شهوی فرد به «من/Ego»ی او معطوف‌ اند. یعنی که کودک خود را در مرکز دایره‌ی شهوت خود می‌بیند و به مرور زمان و در طی فرآیند بزرگسالی، میل شهوانی او به سمت اوبژه‌های خارجی برونه‌ می‌گیرد.


پس شهوت از «من» به خارج هدایت می‌شود و البته می‌تواند باز از خارج به سمت «من» برگردد.


~

اما نارسیسیسم چی‌ست؟

وضعیتی‌ست که امیال شهوی در «منِ» فرد باقی می‌مانند و مسیر برونه‌گیری‌شان به هر دلیلی مختل می‌شود.


پس در روند درمان، درمانگر می‌کوشد تا به بیمار کمک کند تا امیال شهوی خود را به سمت اوبژه‌ی بیرونی بکشاند. یعنی می‌کوشد تا بیمار را از سد کودکی‌اش عبور دهد و به مرزهای بزرگسالی نزدیک کند.


~

در این‌جا فروید، طبق روش همیشگی‌اش، مطالعه را از فرد به جمع می‌کشاند.

انسان بدوی به کودک شبیه است. پس نارسیسیسم کودک نمونه‌ی بزرگ‌تر و کهن‌تری دارد: نارسیسیسم تاریخی بشر.


پس انسان کهن نیز مثل کودک خود را در مرکز دایره‌ی جهان می‌بیند. و در طی تاریخ، چند نظریه‌پرداز به مثابه درمانگرانی کوشیده‌اند تا فکر انسان را متوجه بیرونِ «من» کنند.


فروید سه نظریه را نام می‌برد:

۱. انسان کهن (بر اساس نجوم بطلمیوسی) می‌پندارد که زمین مرکز عالم است و اجرام فلکی به دور زمین و صاحب زمین (که انسان است) می‌گردند. کوپرنیک این فکر را نابود می‌کند. او اثبات می‌کند که زمین مرکز عالم نیست و با این کار، یکی از مهمترین ضربه‌ها را به نارسیسیم تاریخی بشر می‌زند و بشر را یک قدم به بزرگسالی نزدیک‌ می‌کند.

۲. انسان در مسیر تحول فرهنگی‌اش، ذره‌ذره خود را تافته‌ای از سایر موجودات جدابافته فرض کرد. انسان برای خود روحی جاودانه و منشأیی الهی اختراع کرد و رابطه‌ی ماهوی خود با حیوانات را از بیخ و بن گسست. در نهایت داروین نشان داد که چنین نبوده.


۳. گام سوم این روند درمانی را فروتنانه خود فروید برمی‌دارد. این گام سوم در واقع همان تبیین نظریه‌ی ناخودآگاه است. فروید نشان می‌دهد که منِ خودآگاه مرکز دایره‌ی روح نیست؛ همان‌گونه که زمین مرکز هستی نیست. و با این فکر، سومین ضربه را به نارسیسیم تاریخی وارد می‌کند.


(در زبان رمز نیز زمین خیلی وقت‌ها بر خودآگاه دلالت می‌کند. صاحب مرصادالعباد آیه‌ی «ولقد کرمنا بنی آدم وحملناهم فی البر والبحر ورزقناهم من الطیبات وفضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا» را به عبور از از میان ملک و ملکوت تعبیر می‌کند. و از این دست اشاره‌ها در متون کهن فراوان است. الجرعة لکن یدل علی الغدیر)


۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۲۲
عرفان پاپری دیانت