کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

لئونارد کوهن ترانه‌ای دارد به نام Lover, lover, lover که به سلیقهٔ من یکی از بهترین کارهایش است. من بارها این ترانه را شنیده‌ام و همیشه بهترین حظی را که می‌شود از یک متن برد از آن برده‌ام. حالا این‌ که دقیقاً چه حظی را سعی می‌کنم به یک زبان خیلی الکنی توضیح بدهم.

به سلیقهٔ من، متن خوب متنی است که یک معنای نهایی، قطعی و مسلم داشته باشد. این غایت نهایی، علی‌القاعده، همیشه هم سر راست و سهل‌الوصول نیست. هرچند که خیلی وقت‌ها هم هست و به آنی خودش را برخی خوانندگان نشان می‌دهد و این به نظر من بسته به پیشینه و تاریخ فکری خواننده (و نه لزوماً بنیهٔ ذهنی او) است. به هر حال، این متن خوب تکلیفش با خودش بسیار مشخص است و یک استخوان‌بندی محکمی دارد که باعث می‌شود نشود سرسری از کنارش گذشت. مؤلف این متن در مکالمه با خودش بسیار قدرتمند است و اگر از مکالمه با برخی مخاطبانش ناتوان است، این گناه را به طرز رندانه‌ای به گردن آن مخاطبان می‌اندازد. در این متن، چیزها مبهم یا بی‌سامان نیستند، بلکه به عمد مرموزند. مؤلف این متن، به شیوهٔ ساحران، دور اثرش طلسم کار می‌گذارد و به این طریق، به خوانندگان می‌فهماند که یا راه را درست رفته‌اند، یا صراحتاً از ورود به متن طرد شده‌اند، و یا گم شده‌اند و می‌توانند تا هر زمانی بخواهند در حدود متن پرسه بزنند تا نهایتاً جواب نهایی معما را پیدا کنند. بنابراین، مخاطب این متن هیچ وقت نمی‌تواند با تفسیرهای نصفه‌نیمه پروندهٔ متن را ببندد، و یا اگر احیاناً مخاطبی آماج کینهٔ متن باشد، هرچه‌قدر هم که بخواهد فرار کند، هیچ‌گاه نمی‌تواند از آن تیری که به سویش شلیک شده در امان بماند. بنابراین خواننده یا می‌تواند مطمئن باشد که معنای متن را فهمیده، یا مطمئن باشد که هیچ‌وقت قرار نیست بفهمد و یا مطمئن باشد که معنایی هست و باید بیشتر عقبش گشت. مواجهه با چنین متنی، به همین خاطر، شباهتی به کنش جنسی دارد. حظی که در کلنجار رفتن با معماهای این چنینی هست مانند سرخوشی‌ای است که هنگام ارضا کردن زنان نصیب مردان می‌شود. از این حیث که خواننده می‌داند که یک نقطهٔ نهایی لذت در متن وجود دارد و اگر خواننده اهل خودفریبی و سهل‌انگاری نباشد، این نقطهٔ نهایی معمولاً قابل جعل نیست و خواننده می‌تواند بفهمد که آیا به آن نقطه رسیده است یا نه. متن اگر صادق باشد،  خوانندهٔ غریبه و تجاوزکار را پس می‌زند و یا دست به سر می‌کند. و برعکس، به خوانندهٔ هم‌خون فرصت کشف و پرسه می‌دهد. خواننده می‌داند که متن قرار است در نهایت یک لحظه پیش چشم او فروبپاشد و می‌داند که باید اندام‌های مختلفش را با حرکت اندام‌های متن هم‌آهنگ کند و می‌داند که باید چه وقت به کجای بدن متن وارد شود تا ترک‌های میان جملات را تشدید کند و متن را به لرزه بیاندازد. خواندن نیز مثل عشقبازی چیزی جز مجادلهٔ قدرت نیست، و این تخاصم همیشه خطرناک البته در خواستنی‌ترین شکل خودش به محکم‌ترین حالت دوستی و محبت تبدیل می‌شود. مؤلف چنین متنی، از آنجا که تکلیفش با خودش همیشه روشن است و گیج و گول نیست، دوست را و دشمن را و غریبه را به دقیق‌ترین وجهی می‌شناسد و غریبه را پس می‌زند و دشمن را تحقیر می‌کند و همیشه یک گوشهٔ متن منتظر دوستانش می‌ماند تا شادی آن‌ها را در لحظهٔ ارضا تماشا کند. این مؤلف خوب مثل زنی است که بدن خودش را به درستی و دقت می‌شناسد، و خوش‌حافظه است و در کار عشق‌بازی گیج و بهانه‌گیر و بی‌نشاط و سردرگم نیست و هنگامی که به بستر می‌رود، آن‌ قدر باهوش هست که بداند پا به چه مهلکه‌ای گذاشته. دلم می‌خواهد این تشبیه را همین‌طور ادامه دهم. تصویر شمشون قاضی در لحظهٔ مرگش با سر تراشیده جلوی چشمم است. و بابت عمری که در کتاب‌ها و تخت‌‌های اشتباه تلف کرده‌ام افسوس می‌خورم. «این پرخاشجویان رزم‌آراسته در سپاه‌های پیش رو را بی برخاستن تو نیز بیش زندگانی نخواهد بود.» و یک جا خوانده‌ام که گویا اوپن هایمر، معروف به پدر بمب اتم، هنگامی که اولین آزمایش بمب هسته‌ای پیش چشمش اتفاق می‌افتاده، این سرود بهگودگیتا را به خاطر آورده است. 

 

در اصل من قرار بود که یک چیزی راجع به این ترانهٔ لئونارد کوهن بنویسم. من این ترانه را سال‌هاست که وقت و بی‌وقت می‌شنوم و هر بار، مثل بار اول، با هر سطرش میخکوب می‌شوم. اما یک چیزی همیشه در این ترانه برایم لاینحل باقی مانده بود و آن این بود که بین سطر ترجیع و باقی سطرها چه ربطی ممکن است باشد. 

سطر ترجیع این ترانه این است:

Yes and lover, lover, lover, lover, lover, lover, lover come back to me

چه ربطی هست بین این سطر و مثلاً بند اول

I asked my father, 

I said, "Father change my name." 

The one I'm using now it's covered up 

with fear and filth and cowardice and shame.

یا مثلاً این بند

He said, "I locked you in this body, 

I meant it as a kind of trial. 

You can use it for a weapon, 

or to make some woman smile."

 

و همیشه برایم سؤال بود که این التفات میان بند‌ها و ترجیع دلیلش چیست و وسط این مکالمهٔ نیمچه الهیاتی، عاشق چرا باید برگردد؟ تا اینکه چند وقت پیش، بعد این همه وقت، داشتم یک لحظه احساس کردم که این سطرها در ذهنم به هم وصل شده‌اند و پیکر کلی شعر، احساس کردم که دارد پیش چشمم شکل می‌گیرد. و خوب حالا ممکن است فکر پرتی هم کرده باشم، اما آن‌قدر که می‌فهمم، این ربطی که فعلاً پیدا کرده‌ام به قدر کافی محکم است. و خوب، به نظرم این پیوند را بند سوم شعر تا حدودی روشن می‌کند:

"Then let me start again," I cried, 

"please let me start again, 

I want a face that's fair this time, 

I want a spirit that is calm."

 

و خوب این بند آخر شعر هم که یک لحن مزمورمانندی دارد، محض حسن ختام این‌جا باشد.

 

And may the spirit of this song, 

may it rise up pure and free. 

May it be a shield for you, 

a shield against the enemy.

 

____

*دفع دخل مقدر: در سطرهای بالا، کلمات «مرد» و «زن» می‌توانند قاعدتاً با همدیگر جا‌به‌جا شوند و یا با کلمات دلخواه دیگری جایگزین شوند.

*ترجمهٔ فارسی آن سطر از بهگودگیتا که نقل کردم نوشتهٔ دکتر علیرضا اسماعیل‌پور است.

*عنوان این پست، یکی از دیالوگ‌های سریال HIMYM است و یک جا توی فصل آخر، تریسی به تد می‌گوید، وقتی که هر دو زیر چتر زرد ایستاده‌اند.

۰ نظر ۲۰ آذر ۰۱ ، ۰۳:۱۵
عرفان پاپری دیانت