کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۱/۲۱
    .
  • ۰۲/۱۲/۱۸
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۹
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۷
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۴
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۲
    .
  • ۰۲/۱۱/۲۸
    .

آخرین نظرات

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متون دینی» ثبت شده است

کتابِ "فیورتّی" یا "گل‌های کوچکِ قدیس فرانچسکو" یکی از ولی‌نامه‌های مشهورِ مسیحی‌ست، در ذکرِ احوالِ فرانچسکوی قدیس و یارانِ نخستین‌اش. روایت‌های این کتاب احتمالاً در اواخرِ قرنِ چهاردهِ مسیحی، به دستِ نویسنده یا نویسندگانی گمنام گرد آمده‌اند. آن‌چه می‌خوانید فارسیِ یکی از همین روایت‌هاست.

 

به راه آوردنِ قدیس فرانچسکو استاد برناردوی آسیزیایی را

۲ نظر ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۰۴
عرفان پاپری دیانت

عیسی زن را از مهلکه‌ی سنگسار نجات می‌دهد؛ با این‌که می‌داند که احتمالا هیچ‌گاه از زن نصیبی به او نمی‌رسد.

۰ نظر ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۲۱
عرفان پاپری دیانت

این که مسیح می‌گوید: «من دردِ شما را به دوش می‌کشم.» چه معنی‌ای دارد؟


درد: به زبان‌آمدنِ گره، و لب‌گشودنِ عقده.


پس مسیح می‌گوید: «من گرهِ شما را به زبان درمی‌آورم و عقده‌ی شما را لب باز می‌کنم. یعنی درونی‌ترین حفره‌های شما را از آنِ خودم می‌کنم. و آن وقت که همگیِ شما از آنِ من شدید، من نه شما را و دردِ شما را، بل‌که دردِ خودم را و خودم را (که حالا تمامِ شماست) به دوش می‌کشم.»


حس می‌کنم که این نوشته را هرچه زودتر باید تمام کرد. صورتِ این گزاره نیز مثلِ همه‌ی گزاره‌های دینی اشتباه است و اگر نگویم اشتباه، طنزآمیز است. در نتیجه هرچه بیشتر در این گزاره بپیچم، او نیز بیشتر مرا به سخره می‌گیرد.

۴ نظر ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۰۲:۱۸
عرفان پاپری دیانت

مکتوباتِ عین‌القضات با فکری پر تب و تاب شروع می‌شود، درباره‌ی دیدن و حیرت از این که بینِ چشم و شئ، چه سنگلاخِ بی‌عبوری‌ست.

عین‌القضات در نامه‌ی یکم کشف می‌کند که ما هیچ‌گاه چهره‌ی خود را نمی‌بینیم.

«چنان که دیده نفسِ خود را ادراک نکند بی‌ وجودِ آینه»

یعنی که زبان بر هر چیزی محیط می‌شود الا بر خود و چشم در هرچیزی می‌افتد الا در خود. این شاید از کهن‌ترین آرزوهای آدم باشد، بعد از هبوط‌اش و شاید بزرگ‌ترین آرزوی او حتی که یک بار چهره‌ی خود را ببیند.

خلقِ ادیان و اساطیر، تلاش برای کشفِ شعر و اختراعِ آینه همگی جواب‌هایی نصفه‌نیمه بوده‌اند به این آرزوی ویرانگر.


نظیرِ این فکر را عطار در الهی‌نامه می‌کند:


نشسته بود کی‌خسرو چو جمشید

نهاده جامِ جم در پیشِ خورشید

نماند از نیک و بد چیزی نهان‌اش

که نه در جامِ جم می‌شد عیان‌اش

طلب بودش که جامِ جم به بیند

همه عالم دمی درهم به بیند

اگرچه جمله‌ی عالم همی دید

ولی درجام، جامِ جم نمی‌دید

بسی زیر و زبر آمد در آن راز

حجابی می‌نشد از پیشِ او باز

بآخر گشت نقشی آشکارا

که در ما کی توانی دید ما را؟

همه چیزی بما زان می‌توان دید٬

که ممکن نیست ما را در میان دید

چو کی‌خسرو ازان راز آگهی یافت

ز ملکِ خویش دستِ خود تهی یافت


کی‌خسرو در فکرِ عطار، ناگهان کشف می‌کند که در جامِ جم همه چیز پیداست مگر خودِ جام. و کی‌خسرو در این دقیقه شهید می‌شود و کارش به جنونی می‌کشد که در شاهنامه خوانده‌ایم.

~

عین‌القضات البته قیدی به جمله‌اش اضاف می‌کند: بی‌آینه.

می‌گوید: «آن‌چه در آیینه همی بینی روی توست إلا این أولیست که در درون آینه و بیرونِ آینه روی تو جز یکی نیست.»


اما بگذارید به این فکر به این قید خرده بگیریم.

آن‌چه ما در مواجهه با آینه می‌بینیم باز چهره‌ی ما نیست. توهمِ چهره‌ست یا چیزی‌ست در اشاره به چهره؛ اما خودِ چهره نیست. ما در مواجهه با آینه، جسمِ آینه را می‌بینیم نه چهره‌ی خود را. و چون آینه نشانی از چهره به خود گرفته، ما را قانع می‌کند که به راستی چهره‌ی مان را دیده‌ایم. 

رابطه‌ی چهره با آینه شبیهِ ربطِ خداست به دین.

~

برگردیم و نامه را از سر بخوانیم:

«در این مقدمه بباید دانست که رکن چه بود و شرط چه؟ هرچه درون بود رکن خوانند و هرچه بیرون بود شرط خوانند. و همه فرض بود.»

عین‌القضات می‌گوید که در کارِ دیدن، چشم رکن است و شرط حضورِ نور است.

«که دیده‌ی ظاهر از مدرکات هیچ نه بیند الا بقوه‌ی باصره و به نورِ چراغ یا آفتاب یا چیزی که بدین ماند. اکنون وجودِ قوتِ بصر رکن بود در ادراک، و وجودِ چراغ و آفتاب شرط بود نه رکن.»

«اکنون بدان که بصرْ ستاره و آتش را ادراک کند به شب بی چراغ. اما الوان دیگر که بر روی زمین است ادراک نکند تا چراغ نبود یا آفتاب.»


پس هر مشاهده مشروط است به نور، مگر مشاهده‌ی خودِ نور.


اما دقیق‌تر اگر شویم در مشاهده‌ی خودِ نور هم باز شرطی هست. عین‌القضات اشاره‌ی تندی می‌کند و می‌گذرد: «پس پنداری که ستاره بشرط‌المقابله، اعنی مقابلة‌العین والکواکب، ادراک توان کرد و آن نمی‌گویم که شرطی بود که هوا در میان بود که آن خود ظاهرست.»


این اشاره‌ اگرچه برای خودِ عین‌القضات گویا بدیهی‌ست، اما به گمانِ من مهمترین سطرِ نامه‌ است.


پس برای مشاهده‌ شرطِ دیگری هم هست، واجب‌تر از نور، و آن فاصله است یا به قولِ قاضی هوا. همه چیز را در نور می‌توان دید و نور را در فاصله.

اگر هوا نبود، چشم از مشاهده می‌افتاد. و در فاصله‌ است که چشم و شئ به سوی هم کشیده می‌شوند.

~

از این‌جا باز پل می‌زنم به فکرِ اول.

چرا هیچ‌گاه چهره‌‌ی خود را نمی‌بینیم؟

زیرا نخستین شرطِ مشاهده -که فاصله‌ست- درباره‌ی چهره محقق نمی‌شود.

چشم را با چشم نمی‌توان دید و درباره‌ی حرف نمی‌توان حرف زد. زیرا میانِ چشم و چشم و بینِ زبان و زبان فاصله‌ای نیست‌.

~

خاتمه:

در فکرِ من، فاصله‌ای که نیستْ مهلکه‌ی خلق است. وقتی که این امرِ محال اتفاق بیفتد، یعنی که چشم از چشم تجرید کند، در محوطه‌ی میانِ این دو چشم، چشمِ سومی به ابدیت باز می‌شود.

وقتی که چشم در چشم می‌افتد، در لحظه‌ی نگاهِ خود ارجاع، نگاه فاش می‌شود. مثلِ دو آینه‌ی هم‌شکل، که در روبه‌رویی‌شان با هم، بی‌نهایت را قاب می‌گیرند.

۱ نظر ۰۹ دی ۹۷ ، ۱۸:۵۰
عرفان پاپری دیانت

صاحبِ جاویدان صغیر در تأویلِ «أَحَطتُ بِما تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقینٍ» می‌گوید که هدهد برای سلیمان خبری می‌آورد و یا سلیمان در هدهد خبری می‌بیند و این خبرْ رازِ استواست و سرّ‌ِ قرینگی. سلیمان در هدهد نگاه می‌کند و در تاجِ هدهد از خط استوا خبر می‌شود و می‌بیند که خطی در غیب دارد جهان را می‌شکافد و دو نیمه می‌کند.

پس سلیمان (آدم) این راز را در نامه‌ای برای بلقیس (حوا) می‌فرستد و پیکِ نامه هدهد است. و نامه خودِ هدهد است. و متنِ نامه چیزی نیست جز دو گوش و دو بینی و دو خطِ دهان و دو تکه‌ی تاج هدهد، یعنی ۳۲ حرف الفبا. پس متنِ نامه‌ی آدم (سلیمان) به حوا (بلقیس) سیاهه‌ و سوادِ الفباست که بر کاغذِ صورتِ هدهد نوشته. 

گفته‌اند که تاجِ هدهد گاه یک‌تکه‌ست و گاه دو تکه؛ یک که هفت می‌سازد و دو که هشت. پس در این قصه از همین رو هدهدْ رمزِ دونیمگی‌ است و اشاره‌ای‌ست به استوا.

~

این را هم من اضافه می‌کنم٬ که این خطِ غیبی نه فقط در تاجِ هدهد که در نامِ مکتوب‌اش هم هویداست. این خطّ‌ِ پنهانی بر اسمِ این پرنده هم فرود می‌آید و دو تکّه می‌کندش: هد/هد

۰ نظر ۱۷ آذر ۹۷ ، ۰۰:۳۷
عرفان پاپری دیانت

اما سوال این که چرا قابیل در وقتِ قربانی رفت و بدترین خوشه‌اش را برای پیش‌کشی انتخاب کرد؟

در این بازیِ ازپیش‌باخته چه چیزی هست؟

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۷ ، ۰۰:۳۹
عرفان پاپری دیانت

«یحشرالله الخلایق فی‌الارض البیضاء لاعلف فیها و لا علم»


بیدارتان می‌کند خدا

در آن سرزمینِ سپید

در آن هرزِ بی‌علامت.

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۷ ، ۲۳:۲۴
عرفان پاپری دیانت



خداوند گفت که یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا. یعنی که ای پیچ‌خورده در ایجاز، مفصّل شو.

و بیست و هشتِ صفر انگار که ظهورِ نهاییِ این آیه‌ست، در وقتِ نهایتِ خود.

روزِ رجعتِ پیامبر: گریزِ آخرِ از جزء و گذارِ یکسره تا کل. طیّ‌ِ تمامِ شب، شبِ ایجاز، شبی که برای او شصت و سه سال طول می‌کشد و در بیست و هشتِ صفر روز می‌شود. 


یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۸
عرفان پاپری دیانت

عرفان دیانت:

آیه‌هایی که روبه‌سویه‌ی مرگ دارند، بی‌فعل‌اند. خداوند نگفته کل شئ یهلک یا انا الیه یرجعون یا کل نفس یذوقون(؟) الموت. گفته هالک و راجع و ذائقة. 

فعل از زمان و از کنش که می‌افتد، لغت می‌شود. می‌شود مجرای یکسره‌ی زمان و کنش.

کل شئ هالک الا وجهه. یعنی که هلاک در وقت اتفاق نمی‌افتد، وقت خود هلاک است. یعنی که همه چیز مشغولِ هلاک‌اند: هلاک کردن و شدن.


همه چیز نابود می‌شود

و صورتِ تو می‌ماند

تنها. 

~

ادامه: در این آیه پارادوکسی هست‌. این پارادوکس لطفی‌ست مستور به ما.

تمامِ اعضای صورت از میان می‌روند و تنها صورت باقی می‌ماند. وجهی که ماننده‌ست، همان کل‌شئ‌ای‌ست که هلاک‌شونده‌ست. یعنی که تک‌تکِ شما هلاک می‌شوید، اما تمامِ شما می‌ماند.

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۹
عرفان پاپری دیانت


أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ؟

~

پس آیا آن کس که نگونسار راه مى‌پیماید هدایت‌یافته‌تر است یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى‌رود؟

۳ نظر ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۶
عرفان پاپری دیانت